خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

عکس محمد حسین

 سلام دوستان 

سفر خیلی خوبی بود 

خیلی خیلی خوش گذشت 

   

 

 

    

  

  

تو پارک گیرداده بود به عصای یه پیرمرد کشت منو بس که فزولی کرد

 

 

بالاخره راهی شدیم

سلام دوستای خوبم 

بالاخره راهی سفر شدیم! با کلی دردسر تا دوشنبه مرخصی گرفتم امروزم از صبح بازاریم فقط واسه پسرم خرید کردیم وای واسش یه شلوارک خریدم می پوشه حس خون آشامی بهم دست میده که باید بخورمش امشب بلیط داریم فکر کنم خیلی خوش بگذره فقط دعا میکنم پسرم مریض نشه سوغاتی از اینجا میبرم نه از اونجا! میخواهم همه خاطره های تلخمو همه سادگی هامو ! و همه بی کسی هامو واسه سفر ببرم فکر کنم اونقدربزرگ باشه که همه اینا توش جا بشه... 

همه چمدون وسایل های اون شده تازه الان پتو به دست اومده و با گردنی کج ازم میخواد اینم جا بدم وای خدا چمدونم ترکید...  

یه مشکل دیگه آقا یه خورده تنبل تشریف داره امروز بازار فقط میگفت مامان بغل مامان بغل اما منم به بهونه های مختلف دنبالم میکشوندمش خجالت نمیکشه با اون هیکلش 

هر چی خدا بخواد همون میشه 

تا بعد...

دلتنگ شدم

دیشب مامانم محمد حسین و برد خونشون تا من بتونم درس بخونم اما نصف شبی که خسته شدم و خواستم بخوابم از اینکه نمیتونستم بغلش کنم و بخوابم دلم گرفت گریه کردم خیلی زیاد اما هیچ راهی نداشتم و با گریه خوابیدم تازه اونجا بود که فهمیدم خدا چقدر مهربونه و میدونه من تنهایی طاقت نمیارم واسه همین این فرشته کوچولو رو بهم داده 

صبح زودم رفتم آوردمش اینقدر فشارش دادم که جیغش در اومد!!! 

ولی الان نمیزاده من رو پروژم کار کنم میاد دراز کش رو برگه ها و جزوه هام میخوابه میگه بریم بازی حالا چی کار کنم با امتحان فردا!؟!؟!؟!؟   

فکر سفر

سلام دوستای خوبم

درگیر امتحاناتم

تو فکر یه مسافرتم

با پسرم

میدونم مسافرت با یه بچه کوچیک خیلی سخته اما دلم بد جور گرفته میخوام بزنم بیرون از خونه