خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

فاطمیه

سلام 

قبل از هر چیز ایام فاطمیه رو به همه دوستای خوبم تسلیت میگم و ازشون التماس دعا دارم... 

 

دیروز به مناسبت فاطمیه دوباره رفتیم روستا... 

البته این بار با خانواده 

بارون خیلی قشنگی می بارید 

هوا پر از مه شده بود توصیفش و با چند تا عکس از گل پسرم نشون می دم...  

 

 

 

 

 

 

 خیلی به هر دوتامون خوش گذشت اما... 

موقع رفتن محمد حسین پیش من نشسته بود و من با هزار تا شکلک و ماشین و هواپیما داشتم بهش غذا میدادم که دختر خواهرم (یک سال از محمد حسین کوچیکتره و به شدت مورد توجه بیش از اندازه پدرشه) اومد پیشش و مدام سر به سر محمد میزاشت و یهو افتاد رو محمد حسین و صورتشو چنگ زد محمد حسین هم یه لگد به شکمش زد که یهو صدای جیغ و داد دامادمون بلند شد و شروع به توهین و فحش به محمد حسین کرد من حسابی عصبانی شدم و گفتم اگه خیلی رو بچت حساسی پیش خودت نگه دار و بهش یاد بده جلو دست و پاشو بگیره تا کتک نخوره اما بازم چشماشو بسته بود به محمد حسین فحش می داد منم دیدم داره خیلی زیاده روی می کنه (چون چند بار پیش اومده بود که همینطور به محمد حسین توهین می کرد و همیشه محمد حسین مقصر شناخته می شد که آخرین بارش دوم عید بود که عیدو به کام هر دومون تلخ کرد و خانوادم هر بار فقط سکوت می کنن و به منم تذکر میدن که هیچی نگو!!!) دیگه طاقت نیاوردم و گفتم هر چی میگی بچه خودته احترام خودتو نگه دار اما بازم کوتاه نیومد و توهین می کرد من خیلی ناراحت شدم و بی اختیار گریه کردم محمد حسین هم وقتی این صحنه رو دید رفت یه گوشه نشست و احساس میکنم از درون متلاشی شد. بعد هم مامانم بهم گفت تو نباید هیچ حرفی می زدی!!! 

منم با گریه گفتم درد من درد پشته اگه محمد حسین پشت داشته باشه اینطور باهاش برخورد نمیشه هر جا هر اتفاقی میفته مقصر همیشگی محمدحسینه... 

نفسم به سختی بالا میومد دست محمد حسین و گرفتم و رفتم زیر بارون به خدا گفتم اگه می بینی و به فکرمون نیستی پس عدالتت کجا رفته؟ و اگه به فکرمونی پس به دادمون برس دیگه خسته شدیم. 

یکی از دلایلی که من کمتر خونه پدر و مادرم میرم به خاطر این رفتارهاست نه اینکه اونها رو در انتخابی که برام داشتند مقصر میدونم عقیده دارم ازدواج ناموفقم یه قسمت بوده و باید اتفاق می یفتاده و هیچ وقت اونها رو سرزنش نکردم اما هیچوقت از ما حمایت نمیشه و همیشه با احترام بیش از حد با دامادهامون و بچه هاشون برخورد میشه شاید میترسند اتفاقی که برای من افتاده دوباره تکرار بشه اما دیگه اجازه نمیدم هیچ کس به من و بچم توهین بکنه هر اتفاقی که بیفته برام مهم نیست... 

 

دست آخر هم من از مامانم معذرت خواستم اما این فقط به خاطر این بود که مادرم ازم دلخور نباشه وگرنه فکر نمی کنم کار اشتباهی انجام داده باشم 

گیج شدم نمیدونم شایدم باید مث همیشه سکوت می کردم 

فقط دعا میکنم هر چه سریعتر این بحران ها تموم بشه

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ

من هم متقابل شهادت حضرت زهرا را تسلیت می گویم
ار این تعطیلات خوب استفاده می کنید هوای خو سرد ( از کاپشن محمد حسین معلوم است ) جوی آب و در ختان سر سبز جای ییلاقی قشنگی است
در مورد توهین شوهر خواهرت به آقا پسر گلت کارش اصلا پسندیده نبود بالاخره بچه ها با هم دعوا می کنند و دو دقیقه بعد هم آشتی می کردند کاشک همون زمانی که برای بار اول توهین کرد به خواهرت می گفتی که شوهرش حواسش را جمع کند
حالا زیاد به دل نگیر خواهر زاده هم مثل بچه خود آدم
است
دعا زیر بارون مستجاب می شه مخصوصا در ایام شهادت هم باشد
ایشاالله بزودی زود مشکلاتت حل می شه

ئامانج دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ

با سلام
با عرض ادب خدمت خواهر ارجمندم؛ امیدوارم روزی این همه ناملایمات از زندگی شما رخت بر بندد ودر پناه حضرت دوست به آرزوهایتان برسید و اما بعد زندگی ها همه پر از مشکلات خودش بوده و هر کدام از رازی نهان شلاق میخورد؛ تلاش برای بهتر بودن و توکل بر خدا دو فاکتور اصلی در راه مبارزه با این ناهنجارها می باشد؛ بچه ها موجوداتی معصوم و پاک هستند که به هر نوع پرخاشگری به آنها دور از تفکر یک انسان عاقل و بالغ است مگر اینکه فاعل این امر از تعادل روحی حتی از نوع متوسط آن برخوردار نباشد. تربیت بچه همه تحت نظر پدر و مادر است و هیچ موجود دیگری حق تنبیه و گفتن حرف های ناروا را به بچه ندارد؛ حالا در این عصر که همه دم از بشریت میزنیم اینگونه آدمهایی هم پیدا میشوند که این حق را برای خود اثبات شده می بینند ؛ که در جایگاه والدین بچه تصمیم بگیرند که این به هیچ وجه قابل قبول نیست و این بیشتر برمیگردد به فقرفرهنگی؛ ایحال شما باید خیلی قوی و استوار باشید و با دیدن این مسائل بر خود نلرزید چون پشت شما را حضرت دوست گرفته است که از هزاران هزار پدر و مادر مهربانتر است؛ پس ای مادر مهربان بخند تا همیشه زندگی بر روی شما و محمد حسین عزیز بخندد.
ایام به کام

محبوبه سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ق.ظ http://mzm70.blogsky.com

واقعا درک میکنم میفهمم چی میگی اما امیدوارم همچنان تو مقاوم باشی و با فرزندت زندگی خوبی رو بسازی

حامد سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:50 ب.ظ

خوب کاری کردید جوابشو دادید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ب.ظ

زلزله محل شما را هم لرزوند ؟

نه!!!!!!!!!

امین چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ق.ظ http://lifehighway20.blogfa.com

با سلام خدمت وبلاگ یک مادر
امیدوارم حالتون خوب باشه
خوشحالم که طنین زندگی توجه شما رو به خودش جلب کرده.
متنتونو خوندم، خوب و صمیمی مینویسین.انشالا که مشکلاتتون هرچه سریع تر حل بشه...ناامید نباشین، آب زلال باران از ابرهای تیره سرازیر میشه...
ناراحت نباشین چراکه شما مسئول بی مسئولیتیا و بی نزاکتی های دیگران نیستید...
به خدا توکل کنید درست میشه
موفق و موید باشین
موفق و موید باشین

خودم چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ق.ظ http://porpot.blogsky.com

ماشاالله، خدا حفظ کنه محمدحسین رو، پسر دوست داشتنی هستش :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد