خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

نظر سنجی جشن تولد

سلام  

یه نظر سنجی...  

میخوام واسه پسری جشن تولد بگیرم 

دوست دارم با کمترین هزینه جشن خوبی برگذار کنم (وضع مالی مناسب نیست

تصمیم دارم هر سال محمد حسین رو به یه شغلی منصوب کنم 

مثلا یه سال تو جشن تولدش بشه آقا پلیسه ، یه سال بشه آقای آتشنشانی و غیره 

از بقیه هم ( که فقط خواهرام وداداشم و دایی و خالم هستند ) بخوام متناسب با همون شغل هدیه بیارند. 

حالا ازتون خواهش می کنم اگه ایده خوبی برای بهتر برگذار شدن این جشن دارید بهم بگید و تو انتخاب شغل امسال بهم کمک کنید 

با تشکر فراوان....

مهمونی

سلام عزیزااااااااااااان 

 

 

دیروز نهار خونه خواهرم بودیم 

جاتون خالی یه شکم سیر غذا خوردم 

یه مدته تنبلی می کنم روز و شب حاضری می خوریم!!!  (البته خستگی کار هم هست)

خلاصه بعد نهار مامانم جو زده شد و محمد حسین رو با خودش برد 

منم یه نفس راحت کشیدم! (البته زود دلم براش تنگ شد) 

بعدش کلی با خواهرم حرف زدیم 

اینقدر که فک هر دومون خسته شد  

بعد از دو ساعت مامانم به مناسبت جشن شورا پسر خالم اومد دنبالم 

و همه با هم رفتیم جشن 

تو طول جشن محمد حسین چون نمیدید رفته بود رو دوش من!! 

حالا بماند که پشت سری ها کلی فحش نثارمون کردند... 

شب که اومدم خونه پشتم حسابی درد می کرد 

اما خوشحالم چون محمد حسین کلی ذوق کرد و حسابی بهش خوش گذشت...

ستاد

دیروز عصر رفتیم بازار 

سر درد گرفتم ازین همه گرونی 

یک دست تاب شلوارک  

هفتاد و پنج هزار تومان!!! 

دو روز دیگم کوچیکش میشه 

حالا باید دعا کرد زود بزرگ بشه  

یا همین طور بمونه و یه مدت لباس تن پوشش بشه؟! 

 

سر شب رفتیم ستاد 

کلی شیطونی کرد و تبلیغات!!! 

 

شب رسیدیم خونه آش و لاش بودیم  

نمازم که تموم شد دیدم کلی از خودش پذیرایی کرده

خودش رفته سر یخچال  

یه شیر خرما و یک تیکه کیک برداشته 

و بعد هم مشغول بو کردن پتوشه  

منم که میلی به هیچی نداشتم رفتم که بخوابم

دستشو گذاشت زیر سرم 

آروم رو صورتم دست کشید 

حس کردم خیلی بزرگ شده 

اینقدر که می تونه منو تو آغوشش بگیره 

 

نکته:چه سریه نمیدونم اما وقتی محمد حسین رو حامله بودم مامانم یه پتوی خیلی کوچیک از کربلا براش تبرکی آورده بود از بچگی فقط باید اون پتو رو بغل بگیره و بو بکنه تا خوابش ببره...

خسته خواب...

دیشب خسته بودی 

اما بی حوصله 

تمام لگوهاتو ریخته بودی وسط پذیرایی 

من آشپزخونه بودم 

مشغول مرتب کردن و پخت و پز 

و تو هر چند دقیقه صدا میزدی 

"مامان ببین چقدر قشنگ درست کردم..." 

و من تشویق و تمجید و قوربون صدقه... 

غذا آماده شد 

و تو بس که خسته از بازی بودی 

دراز کش غذا خوردی 

بغلت کردم خودم برات مسواک کشیدم 

چشات کامل بسته بود 

اما جالب این بود 

که تا میگفتم برو بخواب 

با چشمای نیمه باز و لرزون 

و اخمی در هم کشیده 

و صدایی بغض دار میگفتی 

"نه نباید بخوابیم!!!" 

و من طبق معمول کوتاه اومدم ...

و در حال خواب آروم گفتی  

"من میخوابم اما تو نخوابی.... 

من زود بیدارمیشم... 

فقط یه کوچولو می خوابم..." 

من بالای سرت نشسته بودم و سرت رو پاهام بود  

آروم به موهات چنگ می زدم و

حرفاتو با اطمینان تایید می کردم 

و تو آروم خوابیدی  

فرشته کوچیک من شبت بخیر

نق های کودکانه...

صبح حدود چهار و نیم بیدار شدی!! 

من در حال خوندن نماز بودم 

انگار از صدای شیر آب بیدار شده بودی 

شایدم بی خواب 

هر چی بود دیگه نخوابیدی 

باهم فوتبال دستی بازی کردیم! 

تا حدود شش یه جورایی خودمون روسرگرم کردیم 

پیاده رفتیم مهد

با کمی نق های کودکانه 

"مامان پاهام خسته شد" 

"مامان چرا ماشین نمی گیری" 

"مامان کی می رسیم"... 

همه رو با خنده جواب دادم 

تا مسیر کوتاه بشه 

رسیدیم مهد 

هیچکس نبود 

حتی مربی ها هم مرخصی بودند 

فقط دو تا کمک مربی بودند 

حس خوبی نداشتم 

تو هم همین طور 

حدود یک ربع ایستادم 

تو محوطه باهات بازی کردم 

تا به این خلوت عادت کنی 

اما موقع رفتم به چادرم چنگ زدی 

گریه کردی 

دلم سوخت اما چاره ای نداشتم 

آروم سرمو ا نداختم پایین 

چادرم از دستت کشیده شد 

اما دلم تو دستات چنگ خورده بود 

اومدم سر کار 

دیدم همکارم مرخصی گرفته 

دلم سوخت 

دوشنبه اصرار کردم به مرخصی 

اما جوابم "به هیچ عنوان اصلا" 

و حالا خیلی راحت مرخصی گرفته  

شاید چون... 

بی خیال من همین طوری میمونم 

واسه یه مرخصی و تحویل گرفتن خودمو ... 

اصلا حالم خوب نیست 

مجبور شدم به خاطر این روز لعنتی 

تو خونه حبس شم 

همه خونوادم رفتند مسافرت 

لعنت به این ...  

  

 

 

شرمنده دیر اومدم 

دیگه دستم به نوشتن نمیره 

دوست دارم یه کاری بکنم 

اما نمیشه 

یه سوال دارم اما میترسم برداشت بدی ازش بشه 

شاید بپرسم شایدم نه 

خدا کنه امروز  زود تموم بشه و برم دنبال پسری...