خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

گستاخی محمد حسین

سلام

شرمنده یه مدت نبودم

یکی از بستگان نزدیکمون که مرد جوانی بود در اثر برق گرفتگی فوت کرد

یه مدتی درگیر عذا و مراسماتش بودم


و یه مدتی هم درگیر محمد حسین

چند مدته که به شدت لجباز و یک دنده شده

حسابی اذیت می کنه

روزی نیست که اشکمو در نیاره

نمیدونم باید باهاش چیکار کنم

رفتم مشاوره

تنها حرف اول و آخرش اینه که باید ازدواج کنی و محمد یه چیزی کم داره

کم مونده بود با مشاور دعوام بشه

گفتم بابا اصلا تو فرض کن شوهر واسه من پیدا نمیشه بگو الان باید با محمد حسین چطور رفتار کنم...

ولی باز بعد از دو جمله برمیگشت به این اصل که باید ازدواج کنی!!!!


حسابی کلافم

حتی به خاطر محمد حسین نباید هیچ جا برم

رفتارهاش خیلی تند و غیر قابل پیش بینی شده

بس که جیغ میزنه سر درد های بدی میگیره

حتی دو روز پیش حدود دو ساعت دکتر بودم چون گریه میکرد و میگفت سرم درد میکنه

به زور مسکن آرومش کردیم

این روزها بیشتر از هر وقتی احساس تنهایی می کنم

هیچ کس حال و روزم و نمیفهمه

هیچ کس حتی پدر و مادرم

این وسط حرفشون که "تو بچه رو دیوانه کردی" منو رنج میده

نمیدونم چیکار باید می کردم که نکردم

شایدم اصلا مادر خوبی نبودم

اینقدر فکرم درگیره رفتارا و حرکاتشه که حتی تو خوابم دست از سرم بر نمیداره

فکر یه راه حلم

یه راه حل که رفتار و گستاخی هاش همین طور ادامه پیدا نکنه

و ملکه ذهنش نشه

برام دعا کنید ...


نظرات 5 + ارسال نظر
غزاله دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.qazale79.blogfa.com

سلام دوست عزیز
طاعاتت و عباداتت قبول
می فهممت من مادر نیستم اما اینو میفهمم که تو همه کاری میکنی و دیگران متهمت می کنن به کم کاری ... اینو میفهمم
ایشالا که مشکلت حل میشه ... ولی اگه مورد خوبی پیش اومد ازدواج کن هرچند به نظرم این بدترین سوالیه مه از یه خانوم می پرسن که: چرا ازدواج نمی کنی؟! ...

سلام عزیزم
من تو شهر کوچیکی زندگی میکنم
به دلایلی که گفتنش هم شرم آوره مجبورم خودمو یک زن متاهل معرفی کنم تا مزاحمی نداشته باشم
درد من از بی همسری نیست از بی پدری محمد حسینه...

[ بدون نام ] دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:39 ب.ظ

این آقا گلی اصلا بهش نمی آد مامانشو اذیت کنه
اگه بری با بابا و مامانت زندگی کنی فکر نمی کنی اونا کمک حالت خواهند بود و بچه هم کمتر احساس تنهایی می کنه بالاخره اون هم حق داره از صبح که تو مهد است و شب هم باید بیاد چهار دیواری نگاه بکنه
در ضمن خانواده پدر محمد حسین حالی از او نمی پرسن ؟
من تعجب می کنم تو یک شهر کوچک چطور شما هنوز مجرد مونده اید با توجه به اینکه امکان ازدواج تو شهر های کوچک خیلی ساده است

سلام
چهره همه بچه ها مظلومه.
مادرم حوصله بچه نگه داشتن نداره بنابراین اونجاهم باشیم باید بره مهد در ضمن من تنها بچه خونواده نیستم مطمئنا بعد از مدتی بقیه به این قضیه اعتراض می کنند

قاسم دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:41 ب.ظ http://30salegie.blogfa.com

واقعا شرایط سختی داری.
من هیچ قضاوتی در مورد شما نمی کنم.نه کاراتونو تایید می کنم نه رد. و اینکه میدونم مردا از زنهای مطلقه چی میخوان.(متاسفانه).
من فقط یک سوال دارم.شما سن زیادی نداری.فک می کنم 25 سالتونه.چرا حق ازدواج رو از خودت سلب کردی؟
چرا میگی درد من بی همسری نیست؟
چرا فکر می کنی وجود مرد در خونه تو برای خاطر پدری محمد حسینه؟
می خوای تا ابد تنها بمونی؟ اینکه همسر اولت نتونسته زندگی خوبی رو برات بسازه که دلیل نشد.
دو مرتبه تلاش کن.من برات از صمیم قلبم دعا می کنم. و آرزوی خوشبختی برای هر دوتون دارم نه فقط محمد حسین.

قاسم سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ب.ظ http://30salegie.blogfa.com

نظر منو تایید نکردید چرا؟

پونه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ب.ظ

فکر میکنی ماها که بچه هامون پدر دارن از این مشکلات نداشتیم بخدا مشاوراهم نود درصدشون چیزی بارشون نیست این کتاب رو بخون " به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن"عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد