خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

مهمون پسری

سلام

دیشب افطار خونه مادر شوهر خواهرم بودیم

بعد از تموم شدن مهمونی و دعای توسل با پسری خواستیم برگردیم خونه

که دیدم دست دختر خالشو گرفته و داره پشت سرم میاد

نگاهش کردم و گفتم: کجا؟

گفت: نرجس خیلی دوست داره بیاد خونه ما!!!

طفلی نرجس فقط سکوت کرد.

خلاصه با کسب اجازه از بابای نرجس ما حرکت کردیم.

بعد تو راه نرجس تو گوشم گفت: خاله خودش اسرار داشت من بیام!!

وقتی رسیدیم خونه تا یک شب هر دوتاشون نزاشتند یه فیلم نگاه کنم

اینقدر سر و صدا کردند که فکر کنم همسایه پایینی حسابی شاکی شده باشه

خلاصه به زور دعوا و سر و صدا بردمشون تو اتاق خواب

محمد حسین: من میخوام پیش نرجس بخوابم.

من: نه نمی شه.

محمد حسین : آخه نرجس مامانش نیست من پیشش بخوابم تنها نباشه؟!

من: نرجس بزرگ شده دیگه نمی ترسه

محمد حسین:یعنی من بچم؟!

من: نه ولی نرجس داره مدرسه می ره

محمد حسین: خوب منم مهد میرم

من: هر وقت مدرسه رفتی اونوقت جدا می خوابی

محمد حسین: من دو بار با نرجس مدرسه رفتم (برای کارای ثبت نام نرجس!!!)

من: پسرم بخواب دیر وقته!!!

محمد حسین: جوابمو بده تا بخوابم

من: عزیزم فردا صبح جوابتو میدم . شب بخیر

محمد حسین:عجب گیری کردم از دست این مامان

و بعد از چند دقیقه : شب بخیر مامان


همیشه تو سوال جواباش کم میارم

تا بعد...





نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.iramit.net/irabest

جشنواره انتخاب وبلاگ برتر

http://www.iramit.net/irabest

جای شما در بین سایتها و وبلاگهای برتر خالیست

پونه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 ق.ظ

ببین سعی کن در جوابات از توچی فکر میکنی هم استفاده کنی تا یه کم فرصت فکر کردن داشته باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ب.ظ

بالاخره ننوشتی نرجس را کجا خوابوندی ؟

من نسبت به پسرم خیلی غیرتیم!!!
نرجس تو اتاق دیگه خوابید

ئامانج پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ق.ظ http://amanj1391.mihanblog.com

سلام
با عرض ادب خدمت دوست نیک اندیش و مهربان؛
به به ؛ محمد حسین خان خوش تیپ؛ خودش دزدکی مهمان دعوت میکنه و آخر سر میگه نرجس خودش میخاد بیاد خونه ما خب حالا تیپ خر سواریشم شیرینه؛ خدایا خودت یاور و دستگیرش باش. راستی ی خونه تکانی لازمه این قالب را خیلی وقته که داری؛ ی تغییر برای روحیه خودتونم خوبه؛ البته این یک پیشنهاد بود ؛ هر جور که دوست داری؛ خونه ؛ خونه شماست
یک طنز تازه گذاشتم؛ ی سری به ما بزن و نظر هم یادت نره

فاطمه سادات پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:31 ب.ظ

سلام مامان عزیز محمدحسین
خیلی خوشحالم از اینکه با وبتون اشناشدم
خداییش خیلی گل پسر باحالی داری !!!!
امیدوارم خدا شما ومیوه دلتو حفظ کنه وحسابی مراقبتون باشه
مثل همیشه دلتو بسپار دست خدا.....هواتو داره

واسه من نه!واسه همه دعاکن

محبوبه پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:50 ب.ظ http://mzm70.persianblog.ir

ببین من هنو مادر نشدم و نمیتونم حرفی بزنم اما به نظرم بهتره به محمد حسین فرصت انتخاب کردن و فکر کردن بدی بازم خودت بهتر میدونی که چه کاری درسته

قاسم پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ب.ظ http://30salegie.blogfa.com

سختی جواب دادن به سوالاشون به این دلیله که سوالاشون خالصه.ما عادت کردیم به سوالاتی جواب بدیم که از پیش فرض های نشات میگیره که قبولشون داریم.وقتی به سوالات خالص اینا میرسیم هنگ می کنیم.
نه اینکه سوالای اونا سخته نه! ما مشکل داریم.
همیشه داستان لباس پادشاه اینجور موقع ها یادم میاد. که یک بچه از میون جمع چه خالصانه گفت پادشاه لباس تنش نیست.

عاطفه شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:08 ق.ظ http://jino20011.mihanblog.com

سلام بر مادر مهربان
نماز و روزتون قبول باشه خانوم، ایشالا محمد حسین زیر سایه شما موفقیت هاش رو سپری کنه، راستش این ماجرا من رو یاد بچگیم انداخت البته شخصیت هاش رو جابجا کنید من ی بار خودم خودم رو دعوت کردم خونه عموم با پسر عموم و زنعموم رفتم خونه عموم البته عصر همون روزم برگشتم ولی ی لحظه یاد بچگی های خودم افتادم
ممنونم که بهم سرزدید خیلی خوشحال شدم
مواظب خودتون پسر گلتون باشید که خیلی عزیزه

با مهر و ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد