خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

بازرس!!!

سلام 

امروز از استان کل برامون بازرس اومده 

نمیدونم چرابدنم یخ شده بود 

این بازرسه مدام از من سوال می پرسید  

منم یجوری می پیچوندمش که بنده خدا کم مونده بود بگه غلط کردم!!! 

حقشه

نمیدونم چرا اصلا ازش خوشم نمیاد  

بدبختی اینجاست که تا یک هفته دیگه  می مونه  

راستی یه خبر خوش 

تا یک هفته آینده به احتمال نود درصد برم کربلا 

چندین ساله که تو حسرتم 

تنها غمم دوری یک هفته ای از محمد حسینه 

فکر نمیکنم تو این یک هفته بتونم بخوابم 

از حالا دارم بهش فکر می کنم دیونه میشم 

 

جمعه کلی خونه رو بهم ریختم 

جای مبلا میز تلویزیون تزئینات کمد و تخت محمد حسین و.آوردن بخاری و ... 

آقای خونه هم که یه گوشه خونه نشسته بود با لب تاب مشغول بازی کردن بود 

کمر درد گرفته بودم اما با تغییر فصل نیاز بود این جابه جایی ها صورت بگیره 

عصر جمعه هم که آقای خونه خسته شده بود از بازی کردن با هم رفتیم پارک 

 

امروز بعد از بازرسی سخت و اومدن به خونه 

سریع نهار پختم و با آقای خونه خوردیم (حسابی گرسته شده بودم و قد یه خرس خوردم!!!!) 

عصر هم با آقای خونه رفتیم خرید  

برچسب و بسته نقاشی صبا و جالباسی و لباس گرم برای محمد حسین و ... 

بعد از خرید با محمد حسین رفتیم خونه داداشم 

شب شام موندیم و بعدش با داداشم برگشتیم خونمون 

محمد حسین هم الان به شکل نافرمی خوابیده 

برم بخوابم که صبح زود باید بیدار بشم و روز از نو روزی از نو...

سرماخوردگی آقای خونه

سلام  دوستان خوبم 

آقای خونه سرما خورده 

واسه همین یه هفتست که به جای خوردن چای  

جوشونده های مختلف میخوریم 

 

روز جهانی غذا کلی غذای خوشمزه با تزئینات کودکانه برای آقای خونه درست کردم و با خودش برد مهد کودک 

 

اصلا از مریض داری خوشم نمیاد  

دعا کنید آقای خونه زود حالش خوب بشه...

سفر

سلام 

راستش من هنوز نگفتم که قصد ازدواج مجدد دارم ولی ... 

بیخیال بزارید از سفر سه روزه به مشهد و خیام بهتون بگم 

عصر روز چهارشنبه هفته پیش هر چی خاله و عمو و دایی و خواهر برادر داشتیم برداشتیم رفتیم سفر!!! 

سفر دست جمعی خیلی خوش میگذره اما خوب برای من درد سر های خاص خودشو داره 

چهارشنبه شب خیام موندیم و پنج شنبه جمعه رو هم رفتیم مشهد 

بقیه همسفرا کلی رفتند بازار خرید ولی من کلا حرم بودم  

خیلی خوش گذشت حسابی با امام رضا درد دل کردم و دعا خوندم 

البته کاری ندارم که همسفرا هم نتونستند چیزی از بازار که بدرد بخوره بخرند!!! 

البته من به شخصه با بازار و خرید تو سفر مخالفم 

 

  

  

 

 

  

 

 

حقیقت این روزها

سلام 

اکثر دوستان درمورد مشکلی که برای محمد حسین پیش اومده اظهار داشتند که تنها راه جدایی از این مشکل و مشکلات آینده ازدواج منه 

حقیقت اینه که من تو یه شهر کوچیک زندگی می کنم 

و خوب از لحاظ اعتقادی و مذهب خیلی رعایت می کنم و شاید مثل خیلی از دخترهای هم سن و سال خودم نیستم که دلیل اولش اعتقاداتمه و دلیل دومش اینکه برام حرف در نیارند که خونه و زندگیشو رها کرده تا به ....

از طرفی محل کارم، همکارام، ارباب رجوعهایی که باهاشون ارتباط دارم اکثرا مرد هستند و متاسفانه اکثر مردهای ایران ما کم جنبه هستند و بدون هیچ فکری درخواست هایی می کنند که آدم از گفتنش هم خجالت میکشه بنابراین از همون اول جدا شدن فقط فیلم بازی کردم چه زمانی که تو دانشگاه درس می خوندم و چه زمانی که به سر کار رفتم به هیچ عنوان اعلام نکردم که یه زن مطلقه هستم و همیشه بابرنامه هایی و داستانهای دروغی اعلام می کردم که شوهر دارم  و الان در حال حاضر بعد ازسه سال کار هنوز کسی متوجه طلاق گرفتن من نشده 

در خانواده و فامیل هم برای اینکه سرزنش نشم همیشه خودمو شاد و خوشحال و پیروز نشون دادم و هیچوقت ناراحتی و نارضایتی خودم رو از وضعیتی که دارم نمایش ندادم   

حتی در آپارتمانی که زندگی میکنم با همسایه ها حتی سلام هم نمیکنم تا روشون بهم باز نشه و سوالی ازم نکنن که از حقیقت زندگیم آگاه بشن

بنابراین اساساً یا کسی نمیدونه من طلاق گرفتم یا فکر میکنند من قصد ازدواج ندارم 

حالا بعد از چهار سال اگه یه باره بیام اعلام کنم من طلاق گرفتم و شوهر میخوام فکر میکنید برداشت اطرافیانم در مورد این حرف من چیه؟! 

 بنابراین من اصلا نمیتونم این قضیه رو بیان کنم  و به هیچ عنوان به صلاح من نیست

به نظرم فقط باید به محمد حسین اجازه بدم تا بزرگتر بشه و خودش حقیقت های زندگیشو کم کم احساس کنه  مطمئنم خدا بهتر از هر کس دیگه ای حال و روز من و درک میکنه و خودش بهم کمک میکنه

این پدره منه!!!


سلام دوستان خوبم

خوب که فکر میکنم میبینم تنها افرادی که میتونم بی دغدغه حرفای دلمو بهشون بزنم شما هستید و بس

ازتون ممنونم خیلی ممنونم


غیبت این مدتم دو تا دلیل داشت اول اینکه شروع سال جدید و کارهای ثبت نام آزمایشات و خرید لوازم و لباس فرم مخصوص برای محمد حسین وقت گیر بود

فقط دو شب تمام مشغول اسم نویسی و نقاشی روی لوازم مهد محمد حسین بودم

دوم هم مشکلات کاری بود


دو روز پیش رفتم مهد دنبال محمد حسین

مربی مهد به جای صدا زدن محمد حسین، ازم خواست برم پیش مدیر مهد

وقتی رسیدم به اتاق مدیر

مدیر مهد ابتدا کلی معذرت خواهی کرد و بعد گفت:

محمد حسین تو مهد هر مردی رو که میبینه میگه این بابای منه و .... و حتی شبا .... وشما یه خانم جوان هستید و ایرادی بهتون نیست که بخواین ....مادر یکتا وقتی حرفای محمد حسین و شنید که پدر یکتا باباشه و ....

من دیگه بقیشو نفهمیدم دوباره مث دیونه ها به یه جا خیره شدم و دست و پام شل شد

و بعد از چند دقیقه که نمیدونم چقدر طول کشید وسط صحبتهای مدیر مهد پا شدم رفتم بیرون وقتی در و میبستم گفتم معذرت میخوام

وقتی محمد و آوردند و با تاکسی رفتم خونه نماز خوندم و بعد نماز یه دل سیر گریه کردم (حدود دو ساعت!)

بعد به مدیر مهد زنگ زدم و گفتم لطفا برای محمد یه سرویس خانم در نظر بگیرید هزینش هر چقدر باشه می پردازم

دیروز یه پیرینتر قدیمی داشتم که راهش انداختم adsl خونه رو هم وصل کردم که وقتی کارم طول می کشه پرونده هارو بیارم خونه انجام بدم و دیگه محمد و سر کارم نبرم

امروز که از خواب پاشدم دیدم روی بالشتم سیاه میزنه حسابی ریزش مو پیدا کردم

حسابی کلافم اما چاره ای نیست...

جالبش اینه که محمد حسین اجازه نمیده مادرم به من بگه دخترم حالا چطوری خودش کسی رو به من نسبت میده شاید هم داره پدری رو به خودش نسبت میده

بنظرتون در اینباره چطوری باید با محمد حسین صحبت کنم؟!