خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

این پدره منه!!!


سلام دوستان خوبم

خوب که فکر میکنم میبینم تنها افرادی که میتونم بی دغدغه حرفای دلمو بهشون بزنم شما هستید و بس

ازتون ممنونم خیلی ممنونم


غیبت این مدتم دو تا دلیل داشت اول اینکه شروع سال جدید و کارهای ثبت نام آزمایشات و خرید لوازم و لباس فرم مخصوص برای محمد حسین وقت گیر بود

فقط دو شب تمام مشغول اسم نویسی و نقاشی روی لوازم مهد محمد حسین بودم

دوم هم مشکلات کاری بود


دو روز پیش رفتم مهد دنبال محمد حسین

مربی مهد به جای صدا زدن محمد حسین، ازم خواست برم پیش مدیر مهد

وقتی رسیدم به اتاق مدیر

مدیر مهد ابتدا کلی معذرت خواهی کرد و بعد گفت:

محمد حسین تو مهد هر مردی رو که میبینه میگه این بابای منه و .... و حتی شبا .... وشما یه خانم جوان هستید و ایرادی بهتون نیست که بخواین ....مادر یکتا وقتی حرفای محمد حسین و شنید که پدر یکتا باباشه و ....

من دیگه بقیشو نفهمیدم دوباره مث دیونه ها به یه جا خیره شدم و دست و پام شل شد

و بعد از چند دقیقه که نمیدونم چقدر طول کشید وسط صحبتهای مدیر مهد پا شدم رفتم بیرون وقتی در و میبستم گفتم معذرت میخوام

وقتی محمد و آوردند و با تاکسی رفتم خونه نماز خوندم و بعد نماز یه دل سیر گریه کردم (حدود دو ساعت!)

بعد به مدیر مهد زنگ زدم و گفتم لطفا برای محمد یه سرویس خانم در نظر بگیرید هزینش هر چقدر باشه می پردازم

دیروز یه پیرینتر قدیمی داشتم که راهش انداختم adsl خونه رو هم وصل کردم که وقتی کارم طول می کشه پرونده هارو بیارم خونه انجام بدم و دیگه محمد و سر کارم نبرم

امروز که از خواب پاشدم دیدم روی بالشتم سیاه میزنه حسابی ریزش مو پیدا کردم

حسابی کلافم اما چاره ای نیست...

جالبش اینه که محمد حسین اجازه نمیده مادرم به من بگه دخترم حالا چطوری خودش کسی رو به من نسبت میده شاید هم داره پدری رو به خودش نسبت میده

بنظرتون در اینباره چطوری باید با محمد حسین صحبت کنم؟!

نظرات 8 + ارسال نظر
قاسم پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ق.ظ

سعی کنید حساسیت نشون ندید
باهاش صحبت کنید که این کار زشته.غزل من که وقتی باهاش منطقی صحبت می کنی و میگی یه کار زشته با وجود این که سه سال بیشتر نداره به سادگی قبول می کنه.
اما توی لحنتون دقت کنید.مبادا لجبازیشو تحریک کنید.

همین کارو کردم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:50 ب.ظ

خب بنشین باهاش قشنگ صحبت کن
عکس باباشو بهش نشون بده
اگه از مراسم ازدواجتون فیلمی چیزی یادگاری مونده بگذار ببینه بالاخره او پدر دارد و حق هم داره که پدرش را با همه ی مشکلاتی که براش به وجود آورده ببینه و بشناسه لااقل این حسن را داره که مردای غریبه را بابا نمی دونه
و بعدش هم علت غیبتش را بگو مثلا مسافرت هست دروغ هم که نمی گی وقتی کسی تو شهرش نباشه مسافر است خدا را چه دیده ای شاید یک روز سر اونم به سنگ بخوره و مثل خیلی کسای دیگه که من شاهدشون بودم برگردد
در ارتباط با ریزش مو ریزش تا صد مو چیز طبیعی است ولی اگه احساس می کنی غیر طبیعی است
تغییر شامپو و کوتاه کردن مو تاثیر دارد

من حتی بعد از طلاق تمام جهیزیه ای که خودم تهیه کردم بودم حراج کردم و دوباره از نو اسباب برای خونم تهیه کردم
سعی کردم زندگیمو از نو بسازم
پس هیچ خاطره و وسیله ای ازش تو زندگیم ندارم که بخوام بهش نشون بدم

محبوبه پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ب.ظ

به نظرم با پسرت رک صحبت کن و شرایطو واسش توضیح بده

ئامانج پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ب.ظ http://amanj1391.mihanblog.com

سلام
با عرض ادب وارادت خدمت دوست ارجمندم مادر مهربان؛ دنیای بچه ها ی دنیایست که حد ومرز نمی شناسد؛وقتی یک ذهنیت در مغرش شکل میگیرد خودرا در قید وبند رسم و رسومات زندگی ما بزرگترا نمی بیند و سعی میکند یک قهرمان پروری را از خود بروز دهد پس این مسئله مختص محمد حسین عزیز نیست و کل بچه ها این قهرمان پروری را در دهنهای کوچک و بی آلایش خود جستجو می کنند برای مثال بچه ها تا سن 10 سالگی فکر می کنند که قویترین موجود روی کره زمین پدرشان می باشد و این یک مسئله کلی و جهانیست که روانشناسان کودک در تمام دنیا این نتیجه گیری ها را آزمایش و تحلیل کرده اند و از آن بعنوان یک نیاز مشترک میان تمام بچه های جهان در این سن وسال یاد می کنند؛ لذا وقتی بچه های مهد از باباهاشون حرف میزنند محمد حسبن از روی این حس هرکس را که بنظرش قوی باشد پدر خود می پندارد و این یک توهم واقعیست که در ذهنش نقش می بندد. پس باید در این شرایط مسئولین مهد از اینکه شما تنها زندگی میکنید مطلع باشند تا با هم اندیشی با شما بتوانند مملی را در این مرحله از زندگی هدایت نمایند و این مراحل همینجورادامه دارد و اگر بخواهیم مشکل را حل نماییم باید اساسی اندیشید. کوتاه سخن اینکه تا زمانی که محمد حسین پذیرش پدر را یک آرزو می بیند باید در فکر ازدواج مجدد باشی چون در مراحل سنی بالاتر دیگر این پذیرش سخت و سخت تر می شود و مرحله ایی پیش میاید که دیگر از کلمه پدر بیزار ومتنفر خواهد شد. ایحال امیدوارم خداوند بهتون قدرت تصمیم گیری نیکو عطا نماید و هرچه زودتر این مشکلات را که قابل حل هستند؛ حل نمایی. در ضمن به روزم وقت کردی سری به کلبه حقیرانه ئامانج بزن. برایت بهترینها را آرزو می کنم.
ایام به کام

ممنون از حرفای خوبتون
حتما میام

لیدا پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ب.ظ http://1madar.persianblog.ir

عزیزم واقعا سخته.من نمیدونم حرفم درسته یا نه ولی به نظرم باید حقیقت رو به پسرت بگی.بگی که خودش پدر داره و اسمش رو بگی عکسش رو نشونش بدی یا یه تعریف خوب در موردش بکنی تا یه ذهنیتی از پدرش دستش بیاد بعدم توضیح بدی که پدرش با شما زندگی نمیکنه و جدا شدید.اینطوری دیگه ذهنش خالی نیست و میتونه تو ذهنش یه کم پدرشو برای خودش مجسم کنه و دیگه سعی نکنه یه پدر غیر واقعی تصور کنه.البته به نظرم باید از یه روانپزشک اطفال کمک بگیری.مهم اینه که سختی این روزها از پا درت نیاره.هر زندگی یه مشکلی داره دیگه بالاخره .به خدا توکل کن راه درستو پیدا میکنی.

حتما در اینباره مشاوره میگیرم
اما قبلا مشاوره رو امتحان کردم و جوابی جز ازدواج کن دریافت نکردم!!!

خاطره جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ب.ظ http://asbabkeshi.persianblog.ir/

سلام مادر جان ..نمی دونم بهت گفتم یا نه من وقتی 9 سالم بود پدرم فوت کرد . مادرم خیلی جون بود ولی ازدواج نکرد و ما بچه ها رو بزرگ کرد من همیشه دلم بابا می خواست. یادمه دبیرستان که بودم با مادرم مفصل صحبت کردم که گاهی آدم دلش می خواد یه مردی به عنوان بابا تو خونه باشه . چون اون موقع که خونهمون خونه باغ بود با هر صدایی مادرم استرس می گرفت ..بعدا که ازدواج کردم و مادرم تنها شد خود مامان به این نتیجه رسید که کاش ازدواج کرده بود تا سر پیری تنها نباشه ..تنهایی خیلی بده مادر جان .. امیدوارم ازدواج کنی هم محمد حسین نیاز به داشتن باباش حل می شه و هم شما تنها نیستی . تا کی می خوای بار زندگی رو تنهایی به دوش بکشی ؟

میترسم با تصمیم اشتباه دیگه ای محمد حسین رو به درد سر بندازم

قاسم شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ق.ظ

جالبش اینه که محمد حسین اجازه نمیده مادرم به من بگه دخترم حالا چطوری خودش کسی رو به من نسبت میده شاید هم داره پدری رو به خودش نسبت میده
====
محمد حسین کسی رو به شما نسبت نمیده بلکه داره به خودش نسبت می ده و این خلا رو برای خودش اینطوری پر می کنه.

پونه دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

جون دلم اینقدر فکر وخیال نکن
واسه خودت زندگی تو بکن
واسه موهاتم قرص اکوفن بخور یا زینک پلاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد