خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

حقیقت این روزها

سلام 

اکثر دوستان درمورد مشکلی که برای محمد حسین پیش اومده اظهار داشتند که تنها راه جدایی از این مشکل و مشکلات آینده ازدواج منه 

حقیقت اینه که من تو یه شهر کوچیک زندگی می کنم 

و خوب از لحاظ اعتقادی و مذهب خیلی رعایت می کنم و شاید مثل خیلی از دخترهای هم سن و سال خودم نیستم که دلیل اولش اعتقاداتمه و دلیل دومش اینکه برام حرف در نیارند که خونه و زندگیشو رها کرده تا به ....

از طرفی محل کارم، همکارام، ارباب رجوعهایی که باهاشون ارتباط دارم اکثرا مرد هستند و متاسفانه اکثر مردهای ایران ما کم جنبه هستند و بدون هیچ فکری درخواست هایی می کنند که آدم از گفتنش هم خجالت میکشه بنابراین از همون اول جدا شدن فقط فیلم بازی کردم چه زمانی که تو دانشگاه درس می خوندم و چه زمانی که به سر کار رفتم به هیچ عنوان اعلام نکردم که یه زن مطلقه هستم و همیشه بابرنامه هایی و داستانهای دروغی اعلام می کردم که شوهر دارم  و الان در حال حاضر بعد ازسه سال کار هنوز کسی متوجه طلاق گرفتن من نشده 

در خانواده و فامیل هم برای اینکه سرزنش نشم همیشه خودمو شاد و خوشحال و پیروز نشون دادم و هیچوقت ناراحتی و نارضایتی خودم رو از وضعیتی که دارم نمایش ندادم   

حتی در آپارتمانی که زندگی میکنم با همسایه ها حتی سلام هم نمیکنم تا روشون بهم باز نشه و سوالی ازم نکنن که از حقیقت زندگیم آگاه بشن

بنابراین اساساً یا کسی نمیدونه من طلاق گرفتم یا فکر میکنند من قصد ازدواج ندارم 

حالا بعد از چهار سال اگه یه باره بیام اعلام کنم من طلاق گرفتم و شوهر میخوام فکر میکنید برداشت اطرافیانم در مورد این حرف من چیه؟! 

 بنابراین من اصلا نمیتونم این قضیه رو بیان کنم  و به هیچ عنوان به صلاح من نیست

به نظرم فقط باید به محمد حسین اجازه بدم تا بزرگتر بشه و خودش حقیقت های زندگیشو کم کم احساس کنه  مطمئنم خدا بهتر از هر کس دیگه ای حال و روز من و درک میکنه و خودش بهم کمک میکنه

نظرات 10 + ارسال نظر
محبوبه یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ http://mzm70.persianblog.ir/

به نظر منم تصمیم درستی گرفتی

قاسم دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ

این خیلی خوبه که قصد ازدواج دارید. به نظرم این موضوع را با خونواده خودتون مطرح کنید.اگه خواهر دارید فکر می کنم با ایشون صحبت کنید.
نزارید محمد حسین برای زندگی شما تصمیم گیرنده باشه.
سعی کنید شما خالق وضعیت محمد حسین باشید نه مخلوقش!
به عنوان برادر کوچک تر اگه کاری ازم بربیاد در خدمتم.
اما افسوس حدود 1000 کیلومتر فاصله داریم.

[ بدون نام ] دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ

توکل به خداوند متعال بسیار خوب است
جمع بندی شما هم خوب بود که به محمد حسین فرصت بدهی خودش همه چیز را بفهمد
ولی باید تبعات اون هم خودت بپذیری و از همین اتفافاتی که در مهد افتاده است را ندید بگیرید
البته شرایط شما برای ازدواج مجدد با وجود محمد حسین و اخلافش یک مقدار حاد است
به نظر من برای آماده کردن ذهن او بیا داستان زندگیت را به صورت قصه شبا براش بگو و از ش هم سئوال کن که اگه تو جای قهرمان قصه بودی چی می کردی ؟
البته داستان را طوری تعریف کن که اونو افسرده نکنی

شیوا چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ب.ظ

بله بزرگتر که بشود کم کم متوجه می شود ، راستی خیل مواظب خودت باش عزیزم

ئامانج یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ق.ظ http://amanj1391.mihanblog.com

سلام
با عرض ادب خدمت دوست نیک اندیش و ارجمندم؛ من امشب داشتم یک برنامه را در ارتباط با زندگی زنان در یکی از شبکه ها نگاه میکردم وبرام نکاتی جالبی داشت که چکیده آنرا براتون مینویسم؛ ما همگی یاد گرفته ایم که دیگران را دوست بداریم و کمتر به خود فکر میکنیم که به نظر بنده ما بنا به عادت و آموزه هایمان بیشتر دیگران را دوست داریم و از خود دوست داشتن تقریباً مبری هستیم که روانشناسان بر این عقیده بودند که انسان باید خود را هم به اندازه دیگران دوست بدارد؛ این حس دوست نداشتن خودمان به بچه هایمان نیز سرایت می کند و آنان هم یاد میگیرند فقط دیگران را دوست بدارند و این پارادکس همچنان ادامه پیدا می کند؛ لذا باید گه گدار به فکر خود بود ؛ لباس شیک پوشید؛ روبروی آینه ایستاد و زیباییهای خود را ببینیم؛ قدر وارزش خود را درک کنیم؛ از احساساتمان به سادگی نگذریم چون زمان محدود و غیر فابل برگشته؛ البته شما هر تصمیمی که گرفته ایی در جای خود قابل احترام و تامل است؛ اما تا کی؟ شما اذعان داشته ایی میخای به مملی اجازه بدی تا بزرگتر بشه تا حقیقتهای زندگیشو درک کنه؛ اما خودتان چی؟ مگه حالا شما این حقایق را در ارتباط با خودتان درک نکرده ای؟ فکر کنم در یکی دو پست قبلی ؛ خانمی برای شما کامنت گذاشته بود و گفته بودند که پدرشون را در بچه گی از دست داده اند و مادرشان نشسته و اونا را بزرگ کرده ودر حال حاضر ایشان و خواهرهایشان ازدواج کرده اند ومادرشون مانده تک وتنها!! اینها همه به شما کمک میکنه که تصمیمتون را واقع بینانه تر بگیرید. پس در کنار فداکاری و از خود گذشتگی به عنوان یک مادر لازم است به خودتان هم فکر کنید و خودتان را هم دوست بدارید چون امروز دیر است و فردا دیرتر و فرداها خیلی دیرتر. بعنوان یک انسان مسئولیت دارم که حقیقتها را برای شما بیان دارم اگر چه شاید تلخ و ناخوش آیند باشد اما ناگفته ها را باید گفت تا شما در تصمیم گیریهاتون بتوانید مسلط و با اقتدار عمل نمایید. محمد حسین عزیز را می بوسم و برای شما گشایش و سعادت را از حضرت دوست خواهانم.
ایام به کام

خاطره دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ق.ظ

ایشالله خدا کمک کنه و مسائل محمد حسین حل بشه و برای شما هم هر چه مصلحته پیش بیاد

قاسم سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ http://30salegie.blogfa.com

خبری نیست ازتون!
حالتون خوبه؟

ئامانج چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ http://amanj1391.mihanblog.com

سلام
با عرض ادب خدمت دوست نیک اندیشم؛ با یک شعر به گویش کوردی کرمانشاهی به روزم وقت کردی با حضورتان کلبه حقیرانه ئامانج را منور گرادنید.
ایام به کام

قاسم شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ب.ظ http://30salegie.blogfa.com

الو!
کجایین؟
چرا آپ نمی شین؟

امین یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:36 ق.ظ http://lifehighway20.blogfa.com

بعد از مدت ها سلام خدمت یه مادر مهربان
امیدوارم هم حال شما هم محمدحسین جان خوب باشه...
خوبه که قصد ازدواج دارین فقط چیزی که هست بیشتر مراقب انتخابتون باشین و بی قدار به آب نزنین....اکثر افراد وقتی تو مواقع بحرانی تصمیم میگیرن به نتایج بحرانی تری میرسن...
این یادتون باشه ازدواج وسیله ای برای رها شدن شما از استرس های زندگی نیست، ازدواج اصلا وسیله برای یک نفر نیست، ازدواج یه تعهد دو طرفس، شما بعد از ازدواج به نفر سومی به جز خودتون و پسرتون متعهد میشین... و این باز میتونه انرژی شما رو بگیره....
به نظر من نباید برا ازدواج به خاطر مشکلاتی که هست روش فکر کرد، کسی که به عنوان شوهر وارد زندگیتون میشه مسوول دشواری های زندگی گذشته شما نیس....شما بایستی در آرامش تصمیم بگیرین...
ازدواج مجدد حق مسلم شماست و اینو بدونین اگه خدای نکرده بچه نمک نشناس باشه هیچ وقت قدر فداکاری های مادرشو نمیدونه و حتی ممکنه بعد از بزرگتر شدن مادرشو مورد توبیخ قرار بده که چرا اون موقع ازدواج نکردین تا سایه پدر بالا سرم باشه ولی اگه بچه فهمیده باشه ازدواج مادرشو در راستای خوشبختی و امنیت خودش میدونه و اینو یه نوع فداکاری تلقی میکنه....
من باشخصه شدیدا با ازدواج مجدد موافقم ولی به شرطی که انتخاب درست باشهو در شرایط بحرانی تصمیمی در بارش گرفته نشه....جوری نشه که از چاله در بیاین بافتین تو چاه...
آرزوی توفیق و خوشبختی دارم براتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد