خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

عید غدیر

سلام دوستان خوبم 

عیدتون مبارک 

از آن جایی که من سادات هستم از چهارشنبه برای عید غدیر برنامه ریزی می کردم 

چهارشنبه ساعت ده بود که پدرم زنگ زد و گفت پول نو گیرش نمیاد 

گفتم کجایی؟ گفت بانکم اینجا اینقدر شلوغ شده که شیشه بانک رو هم شکستند من اصلا جرات نکردم از ماشین پیاده بشم 

گفتم برو خونه خودم یه کاریش می کنم 

تو کار این ملت موندم!!! 

هر چی سعی کردم مامانی رو راضی کنم که پول نو نمیخواد راضی نشد 

خلاصه زنگیدم به یکی دو تا از دوستام که تو بانک کار می کردند اونا هم برام جور کردند  

روز عید همه میریم خونه مامان و بابام 

کل پنجشنبه در حال عیدی درست کردن و پذیرایی کردن بودیم فکر کنم حدود دویست نفری می شدند!!! 

هلاک شده بودم 

آقا محمد حسین هم که میرزا حساب می شه کلی به مامانی کمک کرد  

شب جمعه عروسی یکی از همکارام بود واسه همین اذان مغرب فوری نماز خوندم و در رفتم !!!! 

صبح جمعه هم مشغول شستشو و مرتب کردن خونه و اتو زدن لباسها بودم  که یهو دیدم زنگ خونه رو زدند 

بله مهمون داشتم! آقابزرگ اینا! و خان دایی اینا! و مامان اینا! و خواهرم اینا! بودند 

بعد تا ظهر مشغول پذیرایی کردن و مهمون داری 

محمد حسین دوباره سرماخوردگیش زیاد شده بود و مرتب نق می زد به جونم پیش هیچکس نمی رفت 

خجالت نمی کشه مرد گنده با اون هیکلش میگه بغلم کن 

خلاصه یه دستم محمد حسین بود و یه دستم وسایل پذیرایی 

بعد هم کلی ازم عیدی گرفتند!!! هر چی داد زدم بابا دیروز عید بوده زیر بار نرفتند که نرفتند!! 

وقتی مهمونا رفتند برای آقا پسر نق نقو ماکارانی درست کردم و نوش جان کرد بعد هم پاسور های مامانو گرفت و حسابی باهاشون خونه سازی کرد و کلا دیگه نمیشه گفت کاغذ پارن یا پاسور!!! 

بعد من نشستم پای انجام دادن کارهای اداریم که حدود سه ساعت از وقتم و گرفت 

الانم کارام تموم شده باید برم نماز بخونم و لباسهای فردای آقای خونه رو اتو بزنم   

آقای خونه هم کنار شومینه راحت گرفته خوابیده 

آخ که چقدر خوردنی میشه وقتی خوابه دوست دارم سر به جونش بزارم اما دلم نمیاد 

راستی همکارامم گفتند باید شنبه بهشون نهار بدم 

مناسبتش هم به خاطر عید غدیره!!!!  

خدا کنه زیاد پیادم نکنند!!!

 

خدا رو شکر که همه چیز روبه راهه ، اینقدر سرم گرمه که دیگه به نداشته هام فکر نمی کنم 

خدا جون شکرت 

خدا خیلی نوکرتم 

خدا مخلصتیم....

 

نظرات 5 + ارسال نظر
خاطره جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام سیده خانوم عیدت مبارک . سیدا که همشون با هم فامیل اند . پس یه جورایی فامیلای دور شوهرم می شی ..

مرسی گلم
مث فامیلای شوهر اینا! اخمو و افاده ای باشم!!!!؟؟؟؟

فاطمه شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ http://deleman91.blogsky.com

سلام عزیزم
عیدتون مبارک
نمیدونستم از سادات هستید
انشالله از دستان مبارک خانم فاطمه الزهرا (س ) بهترین عیدی رو بگیرید
ماشالله چقدر پسرتون ناز شد خدا براتون حفظش کنه
عزیزم التماس دعای فراوان دارم

نسترن شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:19 ب.ظ http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

سلام عزیزم
خوبی
شرمنده که دیر به دیر سر می زنم
خیلی گرفتارم
ولی همیشه به یادت هستم ودعات می کنم
عیدتم مبارک باشه
التماس دعا دارم عزیزم
اگه رفتی کربلا حتما اسم منو بیار اونجا
من رفتم واقعا دلتو می ذاری و می یای
مراقب خودت و محمدحسین باش

سلام گلم
رفتم حتما یادت می کنم

زری شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 ب.ظ http://my-personal-memories.blogfa.com

سلام سیده خانم عید شما هم مبارک
خیلی خوشحالم که از طرف یکی از سادات تبریک عیدرو شنیدم

قاسم چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:24 ق.ظ

پس عیدی ما کو؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد