خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

بی لیاقتی

سلام 

امروز جزء سخت ترین روزهای زندگیم بود 

صبح زود طبق معمول بیدار شدم محمد خواب بود 

یکم بی حال بود گفتم شاید شب خوب نخوابیده ، و خوابش میاد

آخه دیشب تا صبح تو خواب حرف میزد  

آروم تو پتو پیچیدمش و بغلش کردم و بردمش مهد 

حدود ساعت یازده بود که از مهد تماس گرفتند 

"خانم... شرمنده مزاحم میشیم اما حال محمد حسین اصلا خوب نیست و ..." 

بقیشو نفهمیدم فقط گفتم "الان خودمو میرسونم" 

بدون هیچ توضیحی سر کارمو ترک کردم و رفتم دنبال محمد حسین 

وقتی رفتم مهد دیدم محمد حسین تو دفتر روی زمین نشسته تا منو دید از ذوق دیدن من  

شروع به گریه کردن کرد میخواست خودشو به من برسونه اما  

جون نداشت و افتاد زمین و چهار دستو پاخودشو به من رسوند  

دلم آتیش گرفت 

صورتش گر گرفته بود چشماش سرخ شده بود بدنش تب داشت به سرش چسبیده بود و میگفت حرف نزنید!!! 

از مهداومدم بیرون که از سر کار تماس گرفتند: 

"معلوم هست کجا رفتی؟ کلی کار روسرمون ریخته؟ ..." 

دیگه نزاشتم بقیه حرفشو بزنه و گفتم:"دارم میام!" 

با محمد سریع رفتم خونه 

دو قاشق شربت دادم که هم سر دردش خوب بشه هم یه خوابی بکنه تا کار من تموم بشه 

بعد پتو برداشتم و رفتم سر کار 

محمد رو خوابوندمش بس که بی حال بود تا سرش رسید به زمین از حال رفت 

با چه بدبختی تا آخر ساعت کاری موندم بعد سریع محمد حسین و بردم کلنیک  

دکتر گفت:"متاسفانه پسر شما  آنفولانزا گرفته ..." 

حال بدی داشتم 

بچم داشت رو دستم می سوخت 

بعد دو تا سرم داد آروم دستاشو گرفته بودم تا سرم بزنه  

بقدری بی حال بود که نای گریه کردن نداشت 

بعدش یه تاکسی گرفتیم اومدم سر کوچه براش میوه و آبمیوه و ... خریدم و اومدیم خونه 

بهش آبمیوه دادم خورد بعد یکم آروم شم منم براش غذا درست کردم غذا شو خورد اما بعد از چند دقیقه .... 

بچم رنگ برو نداشت 

لباساشو عوض کردم داروهاشو خورد و خوابید... 

میدونم فردا بهم مرخصی نمیدن دلم میخواد داد بزنم 

اصلا طاقت مریضی محمد حسین رو ندارم 

 

یه خبر بد 

یه خبر خیلی بد 

------- من دیگه کربلا نمیرم --------

امروز وقتی شندیدم محمد آنفلونزا داره زنگ زدم به مامانم و گفتم من نمیام  

یا یه جایگزین پیدا کنید یا پول بلیطم و میدم  

آخه مامان و بابام و وخواهر کوچیکم هم میخوان بیان 

یکی از خواهرام حاملست و نمیتونه مریض داری کنه 

یکی دیگه از خواهرام هم یه دختر بچه داره که اونم از ترس اینکه بچش مریض بشه نمیتونه نگهش داره 

داداشمم که مدام سر کاره 

 و خلاصه هیچکس نیست که محمد حسین و نگه داره 

می دونم اگه برمم کربلا دلم خونه 

آخه پس فردا باید عازم بشیم 

من هرچی با خودم کلنجار رفتم دیدم نمی تونم حالا مریض نبوده یه چیزی الان دیگه با این حالش اصلا نمیتونم برم 

خلاصه اینکه امام حسین مارو لایق ندونست تموم...

نظرات 6 + ارسال نظر
ئامانج شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ب.ظ http://amanj1391.mihanblog.com

سلام
با عرض ادب خدمت دوست ارجمند و اندیشمندم مادر مهربان یکی از فرشته های زمینی حضرت دوست. امیدوارم هرچه زودتر حال مملی خوب بشه؛ راستش از شما چه پنهان بنده هم نزدیک 10 روزه سرما خوردگی گرفته ام و هرچند هم پنی سلین زدم و هم دارو مصرف کرده ام دور از جون هنوز حالم کاملاً بهبود نیافته؛ ظاهراً این ویروس نوعش سخت تر از سرماخوردگی های معموله و در خانواده سه نفر دچار این آنفولانزا شده ایم؛ ایحال استراحت بهترین درمان است ؛ پس لازم است چند روزی مهد نره و استراحت مطلق داشته باشه که به امید خدا سلامتیش را هر چه زودتر بدست می آورد. وراجب سفرهم خدا بزرگه انشاالله یک وقت دیگه؛ خدا سلامتی بده وقت برای سفر زیاده امیدوارم خدا شما را به آرزوتون برسونه؛ وبه نظر بنده ؛ با توجه به توصیف شما در بالا بازهم می گویم که شما یک فرشته هستی و قدر ومنزلت و جایگاهی رفیع داری پس مخالف این سطر آخر دلنوشته تون هستم و حتماً بدانید لیاقت شما وصف ناپذیرست و حالا یک حکمت الهی بوده که سفرتون بتعویق افتاده و انشاالله در آینده نزدیک با مملی سرحال وقبراق باهم این سفر را تجربه کنید. مواظب مملی وخودتون باشید.
ایام به کام

[ بدون نام ] یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ب.ظ

آدم باید مریض بشه که قدر سلامتی اش را بدوند
چون حالش بهم خورده احتمالا ویروس دیگری به جز آنفلانزاس
معمولا دو سه روزی طول می کشه که رو براه بشه
سفرتم چون بدون محمد حسین بوده و کسی هم نبوده که از او پرستاری کنه زیاد منطقی به نظر نمی رسید حالا ایشاالله فرصت زیاد است کربلایی هم خواهی شد
از همان جا یک سلام به آقا بده اگه از ته قلب باشه مثل اینه که زیارت اش رفته ای

نسترن یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ب.ظ http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

چقدر حیف شد عزیزم که نمیری
ایشالله محمدحسین زود خوب بشه
مراقبش باش
آپم

خاطره دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:50 ق.ظ

خدا محمد حسین رو سالم نگه داره .. مادر نمونه و مهربان .. معلومه که دل ادم نمیاد جیگر گوشه اشو همینطور اونم سرما خورده بزاره بره سفر .. ایشالله امام بطلبه با محمد حسین برید .

قاسم دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:58 ق.ظ

اشکال نداره فرصت هست هنو!
شاید حکمتی در کار بوده
حتما حتما لیاقت و ثواب مریض داری از زیارت امام حسین بیشتره.
شما الان داری کاری زینبی میکنی.
ابدا نگران نباش
خوب میشه بچه! بچس دیگه!مگه نه اینکه خود ما چقدر بد مریض میشدیم الان راس راس داریم را میریم؟
توکل به خدا باشه حله!

خیلی دلگرم شدم
ممنون

شیرین سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 ب.ظ

چرا میگی لایق ندونست ؟ چرا لایق می داند اما شما مادر هم هستید ، ان شاا... به زودی می طلبد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد