خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

بهانه

گفته بودم میکشمت آخر . . .
امروز ، دم غروب ، وقت اذان ، دلم را با اشک آب دادم . . .
رو به قبله خواباندمش ، یک ، دو ، سه . . .
تمام شد !
دیگر بهانه ات را نمی گیرد !

برگشتم

سلام دوستای گلم

ببخشید قبل سفر یادداشت بدی گذاشتم

راستش تا قبل از این سفر نمیدونستم چه نعمتی دارم

اما موقع سفر وقتی میخواستم تک و تنها برم حسابی دلم گرفته بود

همیشه حضور محمد حسین کنارم دلگرمم میکرد

باهمه اذیت هاش و ناراحتی هاش برام قوت قلب بود


از سفر بگم

تا مشهد که فقط گریه کردم

تو فرودگاه بغض کرده بودم تا وقتی که رفتیم هتل

یه همراهی خیلی خوب داشتم

با اینکه اختلاف سنی زیادی باهم داشتیم ولی خیلی اخلاقام باهاش جور بود

مث مادرم دوستش داشتم

خیلی سفر خوبی بود

کاروانش، هم اتاقی هام ، آب وهوا و خلاصه هر چی که فکرشو بکنید

در ضمن ما شانسمون از چند جهت خوند

اولا اینکه پروازمون مدینه شد بدون هیچ ما به تفاوتی

دوم اینکه یه روز بیشتر نگه داشتند

سوم اینکه چون دو تا ماه مکه بودیم تو بار حج به جا آوردیم

آب و هوا هم که حرف نداشت


سر فرصت میام مفصل از سفرم میگم

خدایا شکرت خیلی خوبی حرف نداری...