خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

روز پدر...

کار خیلی خسته کننده بود 

یکی از همکارها به سفر حج رفته 

و من مسئول کار او... 

 

محمدحسین ازمهد برگشت 

من پشت سیستم درگیر کار خودم 

بعد از چند دقیقه دیدم  

محمد حسین بدون هیچ حرفی سرش رو روی میز کارم گذاشته 

گفتم خوابت میاد ؟

چیزی نگفت !  

یه قالیچه کوچیک آوردم کنار میزم انداختم 

بدون هیچ حرفی رفت رو قالیچه خوابید    

در تعجب بودم که محمد حسین و اینقدر آروم و مظلوم!!!! 

 

سه ساعت بعد که کارم تموم شده بود 

وسایل و جمع کردم که برم 

دیدم تو کیف وسایل محمد حسین یه یادداشته... 

''محمد حسین امروز به خاطر روز پدر خیلی ناراحت و ... ''

سرم گیج رفت دیگه چیزی نفهمیدم 

از غفلت خودم به گریه افتادم 

اون روز سر درد لعنتی بیشتر از همیشه بود.

دعا

سلام دوستای خوب و مهربونم 

هر وقت میام نظراتتون رو میخونم و می بینم تو این دنیا یه افرادی پیدا میشن که بدون هیچ چشم داشتی میان و یه سری به یه آدم تنها می زنن خوشحال می شم 

دوستای خوبم یه بیماری چند وقته سراغم اومده 

بیشتر شبیه به مرده ها شدم تا زنده ها 

برام خیلی دعا کنید