خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

گذشتم...

بعد از تمام حرفهایی که پدرم بهم زد  

که اگه بگم شاخ در میارید (بعدش مامانم بهم گفت چون دیگه کار نمیکنه عصبی شده...)

همون روز عصر بهش زنگ زدم و حالشو پرسیدم 

من یه اخلاق گندی دارم اونم اینه که اصلا طاقت قهر شدن با کسی رو ندارم 

یعنی از اون آدمایی نیستم که بگم باید زمان بگذره تا فراموش کنم  

اصلا شاید دلیل جداییم همین بوده 

چون وقتی یه ناراحتی پیش میومد باید سریع بر طرف میشد وگرنه من از فشار اون ناراحتی قلبم تیر میکشید 

ولی برعکس اون خیلی بی خیال به زندگی عادیش ادامه می داد!

بنده خدا پدرم اینقدر خوشحال شد که میتونستم اشک ذوق و از پشت تلفن تو چشماش ببینم 

تصمیم دارم خودم و یه جوری مشغول کنم 

یه جوری که به هیچی فکر نکنم 

تو شب بیست و یکم دو تا قول بزرگ به یه مرد خیلی بزرگ دادم 

میخوام پیش این مرد بزرگ سر افکنده نشم 

برام دعا کنید و نظر بدید که بهترین مشغولیت با یکی به شرایط من چه کاریه 

ممنون 

 

 

* یه پولی جمع کردم که ماشین بخرم اما یه بنده خدا لازم داشت دادم بهش پشیمون نیستم ولی به شدت به ماشین نیاز دارم  فکر میکنم برای روحیه من و محمد حسین لازمه

* همه میخوان شب بیست و سوم برن مشهد ولی چون صبح می رن و من مرخصی ندارم نمیتونم با اونا برم. دعا کنید بتونم با اتوبوس عصر برم و صبح زود دوباره با اتوبوس برگردم رفتم همتون و دعا میکنم

یه مادر خسته


این روزا مامان شبیه دیونه ها شده

آوار گذشته و آینده داره رو سرش خراب می شه

نمیگم بهش حق بده

اما خواهش می کنم این مامان دیونه رو تحمل کن...

تولد پنج سالگی

پنج سال گذشت

پنج سال با تو بودن

پنج سال انتظار مرد شدنت

پنج سال روی شونه هام قد کشیدی

پنج سال در آغوشم پر و بال گرفتی 

تولدت مبارک تنها مرد قلبم

 

  

  

 

 

   

 

 

 

از یک هفته به تولد دنبال بهترین ها براش بودم

دقیقا همون لباس مردونه که عاشقش بود خریدم

همون نقشی که دوست داشت (آتش نشان) و براش آماده کرد

تموم وسایلا رو طبق آتش نشانی تهیه کردم

کیک آتش نشانی ، نقاشی های آتش و مرد آتش نشانی، کیف های کاغذی قرمز برای مهمونهای کوچولو،تزئینی های آتش نشانی و هر چیزی که به آتش نشانی مربوط بشه رو تهیه کردم

یه ماشین آتش نشانی بزرگ ، یه چرخ بزرگ و یه دست لباس مردونه هدیه تولد من به محمد حسین بود

شب هم همه شام موندند خیلی خوش گذشت

خیلی خوب بود درسته دست تنها بودم و خرج و مخارج بالابود و به شدت خسته شدم اما وقتی ذوق و شوق محمد حسین رو میدیدم خستگی از تنم می رفت و دیگه هیچی برام مهم نبود

اینقدر بهش خوش گذشت که صبح که از خواب بیدار شد اولین جملش این بود

" مامان دوباره کی تولدم میشه!؟!؟!"