خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

شلوغ پلوغ...

سلام دوستای خوبم

غیبتم خیلی طولانی شد اما من بی تقصیرم

تو این مدت اینقدر اتفاقات جور وا جور افتاده که نگو

که مهمترین عنوان هاش به شرح ذیله!!!

اول اینکه یه خاستگار برام اومد که همه به جز من بسیار مصر بودن که خیلی مورد خوبیه از من پنج سال بزرگتر بود طلا فروش و بسیار پولدار ! اما من با اولین شرطش حتی بهش فکرم نکردم... شرطش این بود که محمد حسین هفته ای دو روز فقط با ما باشه و بقیه هفته رو پیش مادرم باشه... مگه بچم آدم نیست که مث گوشت قربانی این طرف و اون طرف باشه حالا بقیه هم استدلال های خودشون رو داشتند مث اینکه بچه بدردت نمیخوره! فردا ولت می کنه میره تنها میشی! بفکر خودت باش! بعدا ممکنه خود پسره دلش رحم بیاد بگه با شما زندگی کنه!... که همه این استدلالها از نظر من فقط حرف مفته من بیام زندگی خودمو بچمو سر یه احتمال پوچ بنا کنم بچم پدر نداره از داشتن مادر هم محرومش کنم هر کی منو بخواد باید بچه گلمم بخواد اصلا خیلیم دلش بخواد همچین پسر جیگری داشته باشه گور باباش

دوم اینکه آپارتمان خودمو دادم به اجاره و رفتم دیوار به دیوار خونه مامانم یه خونه اجاره کردم تا هم خونه بزرگتری داشته باشیم هم پسری روحیش عوض بشه خودمم بعد از چهار سال زندگی تو آپارتمان هفتاد متری یه مدت تو خونه صد و پنجاه متری یه نفس راحت بکشم آخ بدم میاد از خونه کوچیک

سوم که از همه مهمتره اثاث کشی دیشب اثاث ها رو منتقل کردیم به خونه جدید همه رو وسط سالن گذاشتیم بقدری کمر و پشتم درد میکنه که نگو یکی نیست بگه آبت کم بود نونت کم رود این کارات چیه ساعت دوازده شب تموم شد حالا کی دل داره بره اون همه اثباب و بچینه خودمم فکر نمیکردم اینقدر وسیله داشته باشم!!!

خلاصه حسابی شلوغ پلوغه این روزا اما بهتر از نشستن و غصه خوردنه یه کاری کردم که تا چند ماه دیگم فکرم به هیچ سمت منفی نمیره!!!!!!!

تا بعد