ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
سلام
دیروز صبح زود محمد بیدار شد...
بعد التماس من می کرد که مامانی پاشو قول می دم حرف نزنم!!!!!!!!!
گفتم خدا صبح جمعه ای چیکار کنم...
از بیکاری دست همو گرفتیم رفتیم زیارت عاشورا (ساعت شش و نیم صبح روز جمعه!!!)
جاتون خالی خیلی حال داد بعدم یه حلیم خوشمزه خوردیم ...
بعد زیارت مامانم و بابام و آبجی کوچیکه اومدند خونمون
بعد مامان بابا رفتند نماز جمعه و منم دوباره بیکاریم کرد...
ساعت یازده بود که زنگیدم آبجی ها و داداشامو دعوت کردم (یه چیزی حدود بیست نفر مهمون)
بعد دیگه تا شب بیکار نبودم !!! ->
->
شب هلاک بودم از خستگی
دعا کنید دیگه هیچوقت بیکار نشم تا ازین فکرای پر خرج و زحمت به سرم نزنه...
...........خلاصه روز جمعه ای حسابی استحراحت کردیم...........
خوب پس حسابی مهمون داری کردی
خسته نباشی عزیزم
پس حسابی سرت این چند روزه که تو وبلاگ غیبت داشته ای گرم بوده
خدا سایه پدر و مادر و برادر و خواهرت را مستدام بدارد تا باشد این زحمت ها
اوهههههههههههه پس جای منم خالی بوده هااااااااااااااااا
سلام می بینم که الان حسرت روزای دانشگاه و درس و هزارجور بدبختی و می خوری
خسته نباشی از مهمونداری