ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دیروز که از مهد اومد آروم باهاش صحبت کردم
گذاشتم رو پاهام بشینه و آروم بهش بگم که کارش تو مهد اشتباه بوده
اما بین صحبتام گفت
تو کفشای دخترونه داری
تو آقا دامادی نیستی
تو مث دخترا روسری داری
تو بابایی نیستی!!!
دیگه بقیشو نفهمیدم از درون شکستم
دیگه هیچی نگفتم
دیشب تو خواب صدا میزد
بابایی آب می خوام
بابایی...
پاشدم براش آب آوردم
دیگه تا صبح خوابم نبرد
از خودم بیزارم
کاش بعد از عمل دیگه زنده نمیموندم
فکر می کردم مث یه مرد با همه مشکلاتم کنار اومدم
نزاشتم حسرت هیچی به دلش بمونه
اما اشتباه کردم
هنوزم یه زن شکست خورده سادم
هنوزم هیچی نیستم
شاید یه مرد میخواد
یه مرد واقعی
سخته ولی غیر ممکن نیست
آدم تا زنده است باید زندگی کند
فکر می کنی که اگه ازدواج مجدد بکنی پسرت با همسرت کنار خواهد آمد و او را به عنوان پدر خواهد پذیرفت ؟
خب وقتی کسی ازدواج بکند یک مقدار از عواطف باید خرج همسر شود بالاخره الان که پسرت شب ها پیش شما می خوابد اون زمان نیاز هست که جایش تغییر کند فکر کنم با آمدن یک مرد به خونه ی شما
پسرت احساس کند یک رقیب برای او آمده است
اصلا به ازدواج مجدد حتی فکر هم نمی کنم
فقط دلگیرم
دلگیر که چرا با وجود همه تلاشی که میکنم
بازم کم آوردم
سلام خانمی
رفتم چندپست اولت روخوندم تامتوجه منظوراین پستت شدم
میدونم سخته ولی اینکه تاامروزیک تنه ازپسرت مراقبت کردی نشون میده اصلاهم شکست خورده وضعیف نیستی
ولی من برخلاف این دوست عزیزفکرمیکنم علاوه برپسرت خودت هم به حضوروحمایت یک مرد،البته یک مردواقعی نیازداری
عزیزم باید به بچه حق داد که بابا بخواد اما باید صبر کنی و وقتی بزرگ شد اون موقع خودش میفهمه که چقدر واسش زحمت کشیدی و یک تنه در مقابل تمام سختی ها جنگیدی
تولکت به خدا باشه و مطمئن هستم پسرت قدرتو میدونه
عزیز دلم این فکرو اصلا نکن تموم بچه ها یه وقتایی کارایی میکنن که ما رو به فکر میبره که نکنه من واسه تربیتش کم گذاشتم اصلا از این فکرا به سرت راه نده تو خوبترین مادری که در عین جوانی وداشتن نیازهای مختلف عاطفی از خودت گذشتی چون هیچ پدری برای اون بچه پدر اصلیش نمیشه پس از به این فکر کن که تو موفق خواهی شد واین روزها نیز میگذرد وبه این مطلب هم زیاد فکر کن که نداشتن پدر خیلی بهتر از داشتن پدری نامناسب وتبعات بعدی آن یعنی جدلهای خانوادگیست
دوستتون دارم وروی ماهتون رواز دور می بوسم.
سلاااااام ، قبلا به وبلاگتون سر می زدم الانم اتفاقی چون قبلا سر می زدم یک دفعه رسیدم اینجا . امبدوارم حالتون خوب باشه و سلامت . یازم سر می زنم
به نظر من این فکری که داری خیلی بی خوده
اون به یک پدر نیاز داشته و داره اما خوب پدرش لایق نبوده اون فقط نیازش به پدر و می گه بهش حق بده و ازش ناراحت نشو
در ضمن تو اشتباه می کردی که بتونی جای خالی پدرش و پر کنی تو خیلی بتونی جای خودت و نگه داری
با سلام
با عرض ادب خدمت مادری مهربان و توانا؛
دوست گرامی مدتیست که کما بیش دلنوشته های شما را مطالعه میکنم که هر بار بنوعی منقلب میشوم؛ من نمیدونم چه اتفاقی برای شما افتاده که تنها زندگی میکنی؛ واینکه با سن کمتون مادر هم هستی ؛ اما به هر حال در نوشته های شما نجابتی خاص وجود دارد که امشب با خوندن پست جدیدتون وادار شدم براتون کامنت بگذارم؛ البته یادم نره من از طریق وب گیسو با شما آشنا شدم. به هر صورت نوشته های شما با گیسو خیلی فرق داره دلنوشته های شما از انسانیت و بشر بودن حرف میزند؛ اما در این پست جدید احساس کردم که قدرت همیشگی را در نوشتن نداری؛ با این مقدمه خواستم بهتون بگم؛ هیچ وقت نباید در برابر ناملایمات زندگی ضعف نشان داد؛هیچ وقت از کلمه شکست خورده نباید استفاده کرد؛ تا وقتی که خدا عمر میدهد نباید آرزوی مرگ نمود؛ بیزاری از خود نشانه پوچی و بی انگیزگیست؛ انسان وقتی انگیزه هایش را برای زیستن از دست بدهد همه چیز را میبازد؛ دوست من با تفکر و حرکت و دوری از اوهامات و توکل برخدا انسان میتواند ریشه تمام نا امیدیها؛ شکستها؛ صدمات روحی؛.... وافکار منفی را بسوزاند؛ برایتان آرزوی صبر وقدرت و ثبات نیک اندیشی و پایداری و توانایی را دارم که با توکل بر خدا پسر گلتون را آنچنان پرورش دهی که مردی اندیشمند و راست کردار از ایشان در آینده نه چندان دور بوقوع بپیوند؛ خدا در این مسیر یار وراهنمایتان باشد.
ایام به کام
سلام
از لطفی که نسبت به من داری ممنونم
قبول دارم این مدت کم آوردم
باید یکم روحیمو تقویت کنم
تا بعد
کاش ...