ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دیروز عصر رفتیم بازار
سر درد گرفتم ازین همه گرونی
یک دست تاب شلوارک
هفتاد و پنج هزار تومان!!!
دو روز دیگم کوچیکش میشه
حالا باید دعا کرد زود بزرگ بشه
یا همین طور بمونه و یه مدت لباس تن پوشش بشه؟!
سر شب رفتیم ستاد
کلی شیطونی کرد و تبلیغات!!!
شب رسیدیم خونه آش و لاش بودیم
نمازم که تموم شد دیدم کلی از خودش پذیرایی کرده
خودش رفته سر یخچال
یه شیر خرما و یک تیکه کیک برداشته
و بعد هم مشغول بو کردن پتوشه
منم که میلی به هیچی نداشتم رفتم که بخوابم
دستشو گذاشت زیر سرم
آروم رو صورتم دست کشید
حس کردم خیلی بزرگ شده
اینقدر که می تونه منو تو آغوشش بگیره
نکته:چه سریه نمیدونم اما وقتی محمد حسین رو حامله بودم مامانم یه پتوی خیلی کوچیک از کربلا براش تبرکی آورده بود از بچگی فقط باید اون پتو رو بغل بگیره و بو بکنه تا خوابش ببره...
یک صد سالی نبودیییید !
واقعا گرونی سرسام آروه خدا به همه ما رحم کنه
خدا واست نگهش داره این گل پسرو
چه جالب برادر زاده ی من هم یک پتو داشت هر جا که می رفت باید اونو با خودش می برد اگه جایی می رفت و بابا و مامانش یادشون می رفت مکافات داشتند باید دویست تا ملحفه و پتو را جلوش می گذاشتی و یکی یکی بو می کرد تا یکی را انتخاب کند
سلام عزیزم. موفق باشی. اگه دوست داشتی همدیگرو لینک کنیم.
سلام دوست عزیز
دهکده داستان ها با مطالبی فوق العاده زیبا از جمله داستان های کوتاه و جذاب شما را دعوت به این وب سایت می کند. منتظر حضور گرم و پر مهرتان هستیم
با سپاس از شما
http://www.uploadtak.com/images/x5727_3.jpg
ای جونم چه حالی داده اون ناز ونوازش