خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

تحولات

دیروز رفتم پیش یکی از دوستام  کلاس خود آرایی 

به همراه محمد حسین 

شده بودم مث عروسک!!!!!!!!!!!!!!!!!!   

امروز موقع اومدن سر کار یه دستی به سر و روم کشیدم 

کلی فرق کردم 

آخه هیچوقت آرایش نمی کردم 

ولی وقتی میخواستم بیام بیرون 

محمد حسین با حالتی تعجب آمیز پرسید :

"مامان مگه میخوایم بریم عروسی؟!" 

منم خجالت کشیدم رفتم صورتمو شستم 

انگار تغییر تحول به ما نیومده!!!

 

  

نظرات 4 + ارسال نظر
خاطره سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ق.ظ http://asbabkeshi.persianblog.ir/

چرا عزیزم .. ارایش کن .. زن به زیور و زیبایی نیاز داره .. تو خونه هم آرایش کن . محمد حسین براش عادی باشه .. اینطوری خودتم سر حالتری

تومهمونی های زنونه و خونه آرایش میکنم
حتی بقیه هم جایی میخوان برن میان من آرایششون میکنم
اما محمد حسین اجازه نمیده بیرون آرایش کنم
بااینکه سنش کمه اما خیلی حساسه
حتی جمعه که میخواستیم واسه تفریح بریم بیرون شهر و من چادر برنداشتم خداشاهده از در خونه اومدیم بیرون برگشت گفت "مامان این چه وضعیه!!!"

مامان فاطمه و امیرعلی سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:03 ق.ظ http://madari.blogsky.com

آفرین به این پسر با غیرت

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:25 ق.ظ

این آقا محمد حسین خیلی هم شیرین است هم کارش شیرین مخصوصا افکارش بزرگتر از خودش است
حالا یواشکی ازش بپرس اگه زن بگیره حتما چادری می گیره ؟

احتمالا جوابش اینه که باید روبند هم بزاره!!!

قاسم شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ق.ظ

به نظر من اینجوری غیرتی بار بیاد واسه شما تعیین تکلیف کنه اصلا جالب نیست.آخر عاقبت خوبی رو نمیشه واسش متصور بود.

به نظر میاد فقط حساسیت های بچگانه باشه نه غیرت
ولی باز هم باید کنترل بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد