خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

چقدر دوری؟!

سلام

نمیدونم دیگه کسی اصلا به وبلاگم سر میزنه یا نه

مطمئنا بس که ننوشتم دیگه مخاطبای قبلی هم فراموشم کردند

اما می نویسم

خیلی چیزا عوض شدن تو این مدت

حتی خودم وقتی داشتم یادداشت ها ی قبلی خودم رومیخوندم برام جالب بود انگار اینقدر تو این مدت همه چی عوض شده که با خود قبلیم غریبگی می کردم!

تو این چند سال خیلی تغییرات تو ریتم زندگیمون ، اخلاقیاتمون، مادیات و ... رخ داده

از چاق و تپلی شدن محمد حسین تا لاغر شدن خودم

از خرید آپارتمان و ماشین جدیدو  رفتن به یه محله تازه

از رفتن به کلاس چهارم محمد حسین و مدرسه و شیطنت های همیشگی و ...

از سنگ دل تر شدن من، از حریف نشدن محمد حسین تو بازی و کشتی و ...

خیلی دیگه تغییرات که نوشتنش خیلی زیاد طول می کشه

چیزی که ثابت بوده محل کارم بوده که کماکان همون محل سابق کار می کنم

این هم عکس پسر جان من


نظرات 1 + ارسال نظر
باشماق جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 07:32 ق.ظ

دنیا می گذرد بچه ها بزرگ می شن و ما پیر
فک نمی کردم محمد حسین کلاس چهارم باشه
دیگه حامی مامان عزیزش حسابی شده
خوبه زندگیمو وفق مراد شده خدا را شکر
هنوز در تجرد هستی
ا ز پدر محمدحسین چه خبر
بابا و مامان هم که ان شاالله خوب و سر حال انذ

ممنون عزیزم
اره عزیزم
هیچ خبری ندارم ازش
آره خدا رو شکر مامان بابامم صحیح و سالمن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد