خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خستگی

از تکرار هر روزه دلگیرم 
 
نسبت به تخته سیاه و دانشگاه بی حوصلم
 
از نق نق های پسرم واسه دندان در آوردن خستم  
 
از اینکه مث جغدا بیخواب شدم بیزارم 
 
 

 
 
شیشه من...  
شیشه ای می شکند
یک نفر می پرسد
که چرا شیشه شکست
مادر می گوید
شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه ی پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست
عابری خنده کنان می آمد
تکه ای ازآن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می گذاشت
اما امشب دیدم
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید
از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است
دل من سخت شکست اما
هیچ کس هیچ نگفت
و نپرسید چرا!!!! 
 
نظرات 8 + ارسال نظر
بهارنارنج و یاس رازقی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ب.ظ http://formyramin.blogsky.com

از دلگیری هات متاثر شدم. از خوندن اینکه یه دختر جوون ۲۲ ساله اینقدر دلش شکسته است... اما از اینکه میبینم این دختر چقدر شجاع و با فهمه خوشحال شدم...
تو در وجودت عشق داری. عشق به پسرت. با عشق هر کوهی رو میشه از جا کند. نه؟

من قصدم از نوشته هام ناراحت کردن هیچکس نیست
ازاین به بعد شاد تر می نویسم
ببخشید دلم گرفته بود گلم
آره گلم عشق یعنی همه چی

یه مامان چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام منم بعد از تولد فرزندم با دخالتها و هماهنگیهای از پیش تعیین شده زندگیم را از دست دادم البته الان ۳ ساله جدا هستیم و هنوز متاسفانه جدا نشدم باز هم خدارو شکر که شرش از سرت کم شده

سارینا چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ http://simayezanidardordast.mihanblog.com/

سلام عزیزم ما با هم هم سنیم ی کامنتتو تو یه وبلاگ دیدم نظرم جلب شد. وبتو خوندم آفرین بهتریت سرمایه گذاری همین درس خوندنه خوب کاری میکنی گلم. به نظرم آدم با جسارتی هستی
موفق باشی

مهدی پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ق.ظ http://www.rain202.blogfa.com

ازغمنامه ات واز اینکه در این سن اینقدر دلشکسته ای غمگین شدم :امیدوارم آینده برات روشن باشه.

غریب پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

سلام همیشه نوشته هایت را می خوانم ولی دفعه ی اول است که برایت نظر می گذارم من میدانم با توکل به خدا موفق میشوی

مونپارناس شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام تو با این سنت هنوز خودت یه بچه ای نمیدونم چرا انقدر زو د وارد دنیای ادم بزرگها شدی ولی توهنوز خیلی وقت داری برای ایجاد یک زندگی خوب وشاد یادت بشه با غصه خوردن فقط عمر خودتو تباه میکنی بچه بزرگ کردن انرژی زیادی میخواد پس به خاطر خودت و بچه ات قوی باش
راستی چیزی در مورد خانواده ات ننوشتی منظورم پدر و مادر برادر خواهراته اونا پشتیبانت هستن؟

مهرداد یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ http://nasle-sookhteh.blogsky.com

درود بر مادری که بهشت رو ندیده خرید
خوبی ؟؟؟؟
خوشی؟؟؟؟
عسلت خوبه؟؟؟؟
خدا رو شکر
چرا دیگه نمی نویسی؟؟؟؟
امیدوارم که بازم از نوشته های خوبت بهره ببرم

سلاله دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ


قوی باش
تو باید زندگی کنی به خاطر پسرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد