خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

جوانی

امروز مث همیشه دوستم دیر کرده بود رفتم تو آلاچیق دانشگاه نشستم و چون هوا سرد بود یه شیر کاکائو داغ از کافه گرفتم تا با گرماش دستامو گرم کنم... 

همین طور که شیر کاکائو می خوردم اطراف الاچیق رو نگاه می کردم پر بود از شور. دختر و پسرای دانشگاه یه جوری با ذوق با هم دیگه حرف می زدن  . بعضی با خنده های بلند و طولانی و بعضی هم با لبخند های خانمی و ملیح به همدیگه خیره شده بودند بعضی هم خجالتی از زیر عینک های دودی اطراف رو دید می زدند عده ای ام یه جوری نمایان می کردند که بی اعتنا و پر ادعا به همه این احساسات هستند اما تو دلشون بدشون نمی یومد یکی بیاد باهاشون حرف بزنه

 

دلم گرفت من این شور و تجربه نکرده بودم انگار هیچی از جوانی نفهمیده بودم... 

   افسوس بر جوانی و بر زندگانی ام

 

      اندوه زندگانی ام از یاد رفته بود

 

          اندوه من جوانی بر باد رفته بود

 

             دیگر چه سود

 

                                     زندگی بی جوانی ام...  

 

 

اما شادم به همین حسی که دارم مغرورم  به خودم به زندگیم به آرزوهام افتخار می کنم... 

(از تو الاچیق مطلب نزاشته بودیم که گذاشتیم!!!)

نظرات 6 + ارسال نظر
بزرگترین وبلاگ تفریحی ایرانیان یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ http://www.sky2sky.blogsky.com

ممنون از نظرتون
سامانه نظر دهی بزرگترین وبلاگ تفریحی ایرانیان

من یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:05 ب.ظ http://mitoonam.blogsky.com/

سلام خانومی چند تا از پست هاتو خوندم.نی نیه نازت چه طوره از طرف من یه ماچ ابدارش کن اگه بدونی من عاشق بچم.
چرا جوونیت بر باد بره هنوز کلییییییییییییییییییییی فرصت داری
دیگران تو ذهنشون چیزی غیر از ظاهرشونه

خدا به من گفت

روزی برف ها آب خواهند شد

و

زمین سبز میشود

و تو میخندی

از ته دل هم میخندی

و آن روز روز توست

پس بخند تا آن روز

مگر به من اطمینان نداری؟؟؟






مهرداد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://nasle-sookhteh.blogsky.com

ننه جان....آلان چند سالتونه شما؟؟؟؟

خوبه باز سنی نداری که جوونی رو اینطوری از دست دادی
دست کشیدن به زخمی که خوب نشده...فقط سوزش رو بیشتر می کنه
این طور نیست؟؟؟؟


سعی کن اگه نمی تونی به خودت کمک کنی...
حداقل نمک زخم خودت هم نباش

این شادی شما ما رو هم شاد می کنه
آخرش نگفتیم که فرزندتون دختره یا پسر؟؟؟؟
خدا حفظش کنه و سایه تون رو سرش باشه

مونپارناس دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ

زمان تحصیل من این طور نبود حد روابط خیلی محدود بود یادمه با یکی از دخترای کلاس سهمیه مشترک کاغذ نقشه کشی از کتابفروشی توی دانشگاهمون داشتم جرات نمی کردیم ۵ دقیقه راه از دانشکده تا کتابفروشی رو همراه هم بریم تا اونجا بتونیم با هم یه رول کاغذ رو تحویل بگیریم .
منم گاهی این ازادی امروز رو میبینم میگم که منم جوونی نداشتم ولی همه چیز که دست ادم نیست
هست؟

روشن دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.hadisemaman.blogfa.com

سلام وبلاگ زیبا و خواندنی ذارید خوشحال میشم تبادل لینک کنیم

j.d شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:34 ب.ظ

کاش امروز اون روز بود خدایا...
الاهی قربون دلت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد