ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
فریاد باران زده ی پیر دختریدرون حیاط خلوت یک دادگستری
«که خدایا چرا به کدامین گناه شوم
دلیل بیاور که خودت هم مقصری!»
تو فقط سایه ی یک مرد مبهمی
که حال مرا از خودم بالا میاوری!
اسم تو را درون خودم هی خط زدم
وقتی که از بودن من رنج می بری
هی آسمان و ریسمان را به هم می بافتی که ــ
بازنده ای تنها به یک جرم: «دختری!»
لیلایی ام که باخت درون این قفس ولی
با عشق تازه ات مجنون بهتری؟
سلام وبلاگ جالبی دارین
این شعر از خودتونه؟
واقعا زیباست
سلام مثل همیشه زیبا بود و دردناک .....امیدوارم زندگی روی خوشش را به تو نشان دهد ..... شادیهایت یلدایی باد.
سلام
احوالتون خوبه؟؟؟؟
یه چند وقتی رو نبودید...امیدوارم که همه چی خیر بوده باشه
پست جالبی بود ولی همیشه اینطور نیست
به دیدنم بیا