خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

سردرگم

سلام 

امتحانات و پروژه ها باعث شد دیر بیام 

خدا رو شکر خوب تموم شد 

بعضی از شبها تا صبح یه دستم پسرم بود و دست دیگم کتاب!!! 

 

 

چند وقته که یه حسی دارم یه حس تلخ 

از چی نمی دونم ؟!

این روزا سردرگم تر از همیشم 

چیزی که فکر می کردم بودنش مایه آرامشم میشه  

حالا شده باعث فکراهای جور وا جورم....

یه وقتایی آدم حتی آرزو می کنه یه سری اتفاق های خوب تو زندگیش نیفته!!!  

شبیه یه پازل به هم ریختم 

که چند تا تیکمم گم شده!؟!؟ 

انگار نوشتن رو هم فراموش کردم !

خدایا کمکم کن... 

نظرات 6 + ارسال نظر
پریا شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ http://pariya-t.blogsky.com

سلام جالب بود...لینکتون کردم شما هم دوست داشتید لینک کنید.به وبلاگ من هم سر بزنید خوشحال میشم.

ترانه دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ http://taaraaneh.blogsky.com/

خدایا کمکش کن!

مهرداد جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ http://nasle-sookhteh.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
خدا قوت

پریا چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ http://pariya-t.blogsky.com

سلام دوست خووووووووب
خوفی؟؟؟؟
خبری ازت نیست؟؟؟؟؟
انشاالله خدا کمک هردوتامون کنه
راااااااستی دوست جوونی
من آپم


پس بدووووو بیا

سلاله یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام
دوست خوبم ..
میدونم منم بیشتر وقتها اینجوری میشم
خدایا کمکش کن

آوا دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:49 ب.ظ

ایشالا پازلتم تکمیل بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد