خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

تنهایی

امروز با صاحب کارم دعوام شد 

دلم خیلی سوخت 

باید سکوت کنم 

باید ... 

امشب خیلی حس حس تنهایی بدی داشتم 

مث همیشه خونه بود و تاریکی  

میخوام گریه کنم 

اما میترسم محمد بیدار بشه رفتم زیر پتو داد میزدم از درون.. 

سردرگمم خیلی زیاد 

نظرات 4 + ارسال نظر
حاشیه جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

سلام.من هم خیلی حس گم شدن تکه هایی از پازل وجودم بهم دست می ده.مادر جان یه سری به من بزنین

**علی** یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://kalamenuor.mihanblog.com/

سلام

خداوندا چنانم کن که خواهی
نجاتم ده از این بندو تباهی
ببین بزمی که افتاده به چاهی
ندارد غیر تو امید و راهی
..
..
دلنوشته زیبای بود
منتظر حضورتم

حاشیه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

به روزم سر کار خانم مادر.باز هم تشریف بیارین

مهدی دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ق.ظ http://rain202.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد