خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

پسر آرایشگر

سلام 

دیروز صبح رفتیم خونه داداشم 

خواهرمم اومده بود 

جاتون خالی کله پاچه خوردیم حسابی... 

بعد از غذا همگی سرگرم تماشای سریال تلویزیونی بودیم 

که منو مامانم متوجه اومدن محمد حسین به همراه ریحانه (دختر خالش که سه سالشه) وارد پذیرایی شدند  

و دست همدیگه رو گرفته بودند ریحانه خیلی محجوب سرشو پایین انداخته بود  

مامانم گفت :'قروبون نوه هام برم من که باهم بازی می کنند'  

منم تو فکرم یه علامت تعجب بود که چی شده پسر من بی سر و صدا نیم ساعت بازی کرده  

و هنوز فکرای خوب تو سرم بود که خدارو شکر پسرم عاقل شده  

که محمد گفت : 'مامان من آقا دامادم ریحانرو هم عروسش کردم ، قیچی هم زدم!!!'  

تا اسم قیچی اومد مث برق گرفته ها پریدم هوا و رفتم سمت اتاق که دیدم ... 

بله آقا موهای ریحانه رو قیچی کرده !!! 

صدای شوهر خواهرم رفت بالا که ... 

منم دوباره رفتم نشستم پای تلویزیون و محمد و از محل وقوع حادثه دور کردم تا مجازاتش نکنن  

بیچاره ریحانه رو بردن خونه و حبسش کردند تا دیگه محمد بلایی سرش نیاره!!!

چه میشه کردم پسره و شیطونی هاش...  

 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
محبوبه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ق.ظ http://mzm70.blogsky.com

وای کله پاچه من خیلی دوست دارم

بیچاره ریحانه

[ بدون نام ] شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ق.ظ

یادت باشه هر وقت بچه ها بی سرو صدا هستند دارند خرابکاری می کنند

گیسو شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ http://mosaferkocholo15.blogsky.com/

چه باحال عروسش کرده و موهاشو زده
ولی خیلی خطرناکه جفت بچه اونم جنس مخالف با هم بازی کنن خیلی مراقبش باش مامانی
این محمد چقدر دوست داره داماد بشه

[ بدون نام ] شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ

خصوصی
تصمیم به ازدواج مجدد نداری ؟

خیر
در حال حاضر تصمیم دارم شکسته های زندگیمو ترمیم کنم
و تکه پازل هایی که بازی سرنوشت ازم پس گرفته رو جمع آوری کنم
و در یک کلام
به پسر عزیزم برسم ...

فاطمه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ب.ظ http://deleman91.blogsky.com

سلام خانمی
خیلی بامزه بود منو یاد دخملی خودم انداخت وقتی که 3 سالش بود
یکروز دخملی رو بردم آرایشگاه موهاشو کوتاه کردم فرداش دخملی تو اتاقش بود و مثل شازده پسرت بی صدا داشت بازی میکردم رفتم تو اتاق دیدم کلی مو رو زمین ریخته . دخملی باخنده گفت مامانی خودمو آرایشگاه کردم
خدا رو شکر موهای دخملی فرفری بود و اصلا نشون نمیداد که کوتاه شده

خوبه دخملی شما به موهای خودش آرایشگاه رفته
منو بگو که تا چند وقت روم نمیشه به چشم خواهر و دامادمون نگاه کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد