خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

سلیقه...

سلام 

دیروز حال پسری خیلی خوب شده بود و دوباره شروع که به شیطونی و آتیش سوزوندن 

 

دیروز کارم یه مقدار طول کشید یه چیزی حدود یه ربع دیرتر رفتم دنبال محمد حسین، وقتی رفتم دنبالش با اخمی غیر قابل تصور و صدایی وحشتناک:"معلومه کجا میگردی؟" 

من : "!!!!" 

 

اومدیم خونه با همون اخم : "نهار چی داریم؟" 

منم چون میدونستم ماکارانی خیلی دوست داره میخواستم سخاوت به خرج بدم و خوشحالش کنم: "الان میخوام ماکارنی درست کنم"  

بعد در حالی که روی مبل ولو شد "من چقدر بخبدم !!" (منظور من چقدر بد بختم!!) 

منم دیدم پسری اعصاب نداره خواستم آرومش کنم و تا وقتی غذا درست میشه مشغولش کنم گفتم "پسرم برات سی دی بزارم ببینی؟" 

خیره به دیوار: "نه حوصله ندارم برو نهارتو درست کن!!!" 

من : "!!!!" 

 

بعد نهار در حال تمیز کردن اتاقها بودم که دیدم با یه صدای بلندی گفت:  "مامان!!!!" 

من هم با عجله دویدم تو اتاقش "جان مامان چی شده؟" 

محمد حسین: "این چه وضه؟" 

من:"از چی ناراحتی من که اتاقتو مرتب کردم؟" 

محمد حسین: "خیلی زشته!!!" 

من:"خوب خودت با سلیقه خودت مرتبش کن" 

بعد از ساعتی وقتی برگشتم تو اتاقش یه وضعی بود که نگو اصلا یه چیز سر جاش نبود 

جالب این بود که جفت دستاشو به کمر زده بود و با اشاره سر و پر باد گفت"اینطوری یاد بگیر!!!" 

من : "!!!!"  

کلا دیروز اعصاب نداشت 

شبش خالم که فکر کنم با شوهرش حرفش شده بود زنگ زد  و بعد از کلی درد و دل!!  گفت خوش بحالت شوهر نداری یکی نیست امر و نهیت کنه .. 

گفتم امروز نبودی ببینی چه شوهر غر غر و و بی اعصابی دارم من.... 

 

خدا عاقبت ما رو به خیر کنه...

نظرات 5 + ارسال نظر
نسترن چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:34 ق.ظ http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

سلام عزیزم
مراقب پسرت باش
این رفتارا عادیه
منم پسر سه ساله دارم
شاید کمبود پدرشو احساس می کنه
اگه ناراحت نمی شی می تونم بپرسم پدرش کجاست؟

آخرین خبری که ازش دارم اینه که زندانه و چند سال حبس براش بریدند!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ

امان از دست شما مادر ها
حالا اگه نصف همین غر را شوهرتون می زد تا عذر خواهی رسمی تحریم بود
ولی از خوندن قصه و تجسم حالت پسرم خیلی خنده ام گرفت مخصوصا از باز خواست از شما معلومه کجا هستی ؟
فکر کنم دیر اومدنت نگرانش می کند خب بهتر است که دیر رسیدنت را قبلا با او هماهنگ کنی
موفق باشید

مریم چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ http://missspring.blogfa.com/

سلام خوبی؟
مرسی سال نوتو هم مبارک
خب محمد حسین داره مرد میشه رفتاراش خیلی جالبه اینجوری که نوشتی
راستی من تواینجادیگه نمی نویسم
ممنون میشم اینجابهم سربزنی

ئامانج چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:17 ب.ظ http://amanj1391.mihanblog.com

با سلام
با عرض ادب و ارادت خدمت مادر مهربان؛ خب خدا را شکر که محمد حسین عزیز حالش خوب شده و میتونه به راحتی یک آب خوردن ؛ مادر را اذیت کنهخوب مادر خوبان؛ دیگه گل پسر برای خودش مرد شده و دوست داره همه چیز باب میلش باشه؛ ظاهراً اینقدر هم در کارهای زندگی با ایشان مشارکت داری که از همین حالا برای خودشون مردی راسخ و استوار در اهدافشون هستند؛ انشاالله خداوند متعال 120 سال عمر با عزت بهشون عنایت نماید تا روزی تمام زحمتهای مادر خوبان را جبران کند. با بهترین آرزوها برای شما ومحمد حسین عزیز.
ایام به کام

ئامانج جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ

سلام
با نیک اندشی و هدف داشتن و توکل برخدا تمام مشکلات وسختیها روزی نه چندان دور ؛ به پایان خواهد رسید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد