خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

تفریح جمعه...

سلام دوستان 

 امیدوارم روزهای بهاری خوبی رو سپری کنید... 

 

*** 

 

دیروز با محمد حسین و دوستام رفتیم روستامون... 

اونجا بابام یه ویلایی (کلبه روستایی) داره که خیلی هم باصفا و خوش آب و هواست 

تو راه محمد حسین خیلی شیطونی کرد که منجر به ریختن آب جوش روی پای راستش شد!!! 

ولی بس که شیطون بود خیلی زود هواسش پرت شد و اصلا گریه نکرد...  

کلی کوه نوردی و بازی کردیم...

دیروز خیلی خوش گذشت ولی مهمون داری خیلی پر مشغله ای بود همه سعیمو کردم که بهشون خوش بگذره 

دست آخر موقع رفتن خودشون و برای دفعه دیگه دعوت کردند!!! 

منم فقط یه لبخند ملیح زدم(تو دلم خودمو فحش می دادم که خوب کمتر...) 

 

*** 

 

راستی یه سوال برای بعضی دوستان پیش اومده که چرا خونوادم منو حمایت نمیکنند یا چرا جدا زندگی میکنم و دلیل اصلی جدایی از همسرم چیه... 

 

۱- خانوادم حمایتم نمیکنند چون از نظر اونها با توجه به جو شهرستان درست اینه که من هر چه سریعتر و خیلی زود ازدواج کنم که من این حرف رو اصلا قبول ندارم. به دو دلیل اول اینکه نمیخوام به خاطر سختی کار و یا تنهایی با تصمیم سریع برای محمد حسین شرایط بدی رو بوجود بیارم و شاید اگر مردی با شرایط خوب باشه تن به ازدواج بدم البته این شرایط خوب بیشتر برام شرایط پدر بودنش برای محمد حسین مهمه تا خودم... 

 

۲- جدا از خانوادم زندگی می کنم چون عقیده دارم محمد حسین باید یه خانواده مستقل داشته باشه شاید نتونم یه خانواده کامل (پدر - مادر) براش فراهم کنم ولی میتونه یه اتاق مستقل داشته باشه و خونه ای که در اون به تنهایی مالکیت داره و در تصمیم گیری و استراحت و بازی در اون مستقل باشه و از جهت دیگه میتونم با سلیقه خودم محمد حسین و تربیتش کنم و فردا منت کسی چه از لحاظ مالی و چه غیر مالی رو سرش نباشه... 

 

۳- دلیل اصلی جدایی از همسرم به خاطر معتاد بودن - بیکار بودن و بی حیا شدنش بود شاید از اینکه میدیدم با افرادی به غیر از من ارتباط داره زجر می کشیدم اما دلیل اصلیترش این بود که این ارتباطات رو با بی حیایی همه جا بیان می کرد و ازطرفی ذره ای احساس مسئولیت در برابر همسر و فرزندش نداشت و کوچکترین تلاشی برای حفظ زندگیش انجام نداد و بعد از طلاق هم هیچ اقدامی برای برگشت به زندگی و حتی دیدار فرزندش انجام نداد و به جای اینکه به فکر آبروی بچش باشه دست به سرقت و هزار تا کار خلاف که من حتی از بیانش خجالت می کشم میزد . 

   

 ***

با همه این اوصاف از زندگیم راضی ام درسته نبود یک مرد رو در زندگیم احساس میکنم اما حاضر نیستم با هر کسی باشم و اشتباهی که در انتخاب اولم بود رو دوباره تکرار کنم چون می دونم بیشتر از من محمد حسین ضربه می بینه  - دعامیکنم خدا عاقبت هر دو تامون و ختم به خیر کنه... 

 

اینم یه عکس از تفریح دیروز 

نظرات 4 + ارسال نظر
نسترن شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ق.ظ http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

سلام عزیزم
خدا تو پسرت رو از چشم بد و بدیهای زمونه حفظ کنه
از استقلال و عزت نفست خوشم می یاد و بهت افتخار می کنم.

محبوبه شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:07 ب.ظ http://mzm70.blogsky.com

خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته

به نظر منم تصمیماتی که گرفتی درسته و امیدوارم همیشه موفق باشی و سالم و با فرزندت زندگی آرومی رو سپری کنی

[ بدون نام ] شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ب.ظ

توضیحاتت کامل بود
واقعا آدم باید در انتخاب خیلی مواظب باشد
اگه می شه از نحوه ازدواجت و انتخاب همسرت هم کمی توضیح بدی با توجه به شناخت نسبی از شما از این انتخاب تعجب می کنم
بالاخره قبل از ازدواج و دوره نامزدی آدما همدیگر را خوب می شناسند
موفق باشید

مشکل اینجاست که اصلا ما چیزی به نام آشنایی و دوره نامزدی نداشتیم
تنها شناخت من از همسرم فقط ده دقیقه صحبت آن هم با کلی استرس و با حضور مادرش بود!!!
و این انتخاب نتیجه اعتماد من به برادر و پدرم بود

پونه دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ق.ظ http://rozhineman.glxblog.com/

گذشته ها هرچی بوده گذشته مهم اینه که تو الان تنها نیستی وپسر نازنینت روزبه روز بزرگ وبزرگتر میشه وهردو تکیه گاه همدیگه میشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد