خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

گم شدن

سلام 

دیروز تو بین ساعت کاری رفتم برای پسرم یه کامیون بزرگ با یه بسته ابزار آلات مکانیکی خریدم (کلی پول بالاش دادم) بعدم بردم خونمون تو کمد قایمش کردم تا تو یه فرصت مناسب بهش بدم 

دیروز یکم شیطونی می کرد اصلا حرف گوش نمیده 

خیلی لجباز شده 

بعضی وقتا می ترسم 

ازین که تربیتم درست نباشه 

ازین که پدر نداشتنش باعث بشه تو تکمیل شخصیتش تاثیر بدی بزاره 

دنبال یه کتاب میگردم که بهم بگه رفتار درست با یه بچه ای که پدر نداره باید چه طور باشه 

تمام کتابهای روانشناسی که تا حالا دیدم اصلا به این موضوع نپرداخته 

تربیتش خیلی برام مهمه 

برام مهم نیست چند کیلو وزنشه! یا چقدر قشنگه!‌ یا چند تا شعر حفظ کرده و یا ... 

اما خیلی دوست دارم یه پسر مودب و مرتب باشه 

یه اعترافی بکنم؟ 

راستش بعضی وقتا (تقریبا روزی یک بار) وقتی خیلی عصبانیم میکنه یه کوچولو می زنمش 

بعدش خیلی عذاب وجدان می گیرم اما به خدا تقصیر خودشه 

خیلی دوست دارم خودمو کنترل کنم 

اما نمیشه... 

اگه کتاب روانشناسی خوب یا سخنرانی در این زمینه (تربیت صحیح کودکان طلاق - تنبیه مناسب کودک)سراغ دارید حتما برام پیام بزارید 

چند وقته یه مقدار کلافم 

احساس میکنم گم شدم...  

پسر آرایشگر

سلام 

دیروز صبح رفتیم خونه داداشم 

خواهرمم اومده بود 

جاتون خالی کله پاچه خوردیم حسابی... 

بعد از غذا همگی سرگرم تماشای سریال تلویزیونی بودیم 

که منو مامانم متوجه اومدن محمد حسین به همراه ریحانه (دختر خالش که سه سالشه) وارد پذیرایی شدند  

و دست همدیگه رو گرفته بودند ریحانه خیلی محجوب سرشو پایین انداخته بود  

مامانم گفت :'قروبون نوه هام برم من که باهم بازی می کنند'  

منم تو فکرم یه علامت تعجب بود که چی شده پسر من بی سر و صدا نیم ساعت بازی کرده  

و هنوز فکرای خوب تو سرم بود که خدارو شکر پسرم عاقل شده  

که محمد گفت : 'مامان من آقا دامادم ریحانرو هم عروسش کردم ، قیچی هم زدم!!!'  

تا اسم قیچی اومد مث برق گرفته ها پریدم هوا و رفتم سمت اتاق که دیدم ... 

بله آقا موهای ریحانه رو قیچی کرده !!! 

صدای شوهر خواهرم رفت بالا که ... 

منم دوباره رفتم نشستم پای تلویزیون و محمد و از محل وقوع حادثه دور کردم تا مجازاتش نکنن  

بیچاره ریحانه رو بردن خونه و حبسش کردند تا دیگه محمد بلایی سرش نیاره!!!

چه میشه کردم پسره و شیطونی هاش...  

 

 

 

 

موی سفید

سلام 

امروز صبح رفتم جلو آینه  

خودمو بر انداز کردم 

یه چیز جالب دیدم 

اولین موی سفیدم!!! 

یهو دلم گرفت 

چقدر زور پیر شدم (ما خانوادگی دیر موهامون سفید میشه واسه همین تعجب کردم!) 

اما بعدش خوشحال شدم 

چون حالا می تونم بگم موهامو تو آسیاب سفید نکردم که!!! 

شاید بهتره همه چیز زندگی رو به طنز تبدیل کرد و ...

تحریف

سلام  

نمیدونید چقدر ذوق میکنم وقتی نظرهاتون رو میخونم 

یه جوری دیگه حس تنهایی ندارم 

 

 

دیروز رفتیم خونه مامانم 

محمد رفته بود بالای میز و با صدای بلند شعراش رو میخوند 

همه شعرا رو هم تحریف کرده بود و طبق ذوق هنری خودش می خوند (به خدا من یادش ندادم)  

یکی از شعراش این بود: 

یه توپ دارم قل قلی  

سرخ و سفید و قرمزه! 

میزنم زمین هوا میره 

نمی دونی تا کجا میره 

من این توپو نداشتم 

مشقامو خوب کشیدم! 

مامانم بهم عیدی داد! 

یه توب خوشگلی داد! 

 

و شعرای دیگشم با وضع وحشتناکی تحریف کرده بود!  

 

مامان جونم چه ماهی 

قوربونت بشم الهی 

منو داماد میکنی !  (اصلش برام زحمت کشیدیه!!!) 

نتیجشو می بینی .... 

 

همه مرده بودند از خنده 

بچم عجیب عشق داماد شدن داره  جالبیش اینه که وقتی ازش می پرسی عروست کیه میگه 'مامانم'!!!!

هنوز کفش اسپرت نپوشیده یکی براش خریدم اینقدر پاش نکرد که کوچیکش شده بود 

همه کفشاش مردونست... 

میخوام واسه عید واسش کت و شلوار بخرم

 

 

 

سفر تابستانی منو محمد به شمال...(تورو خدا با چشم پاک به بچم نگاه کنید!!!) 

زیباترین بچه دنیا!!!

سلام 

دیروز صبح محمد بهونه میکرد و مهد نمی رفت 

یکم بغلش کردم گذاشتم خوب بهونه هاشو بهم بگه 

یکم درد دل کرد 

از دل مشغولی های کودکانه اش بهم گفت 

ازینکه بعضی بچه ها تو مهد اذیتش میکنند یا مربیش دعواش میکنه 

باهاش هم دردی کردم 

نازش کردم 

حرفاش که تموم شد سرشو گذاشت رو سینم 

حس کردم آروم شد  

براش شعر خوندم 

همین طور که تو آغوشم بود لباساشو پوشیدم 

دیگه گلایه نکرد 

خودش فهمیده بود که مامان چاره ای دیگه نداره...  

 

یه عکس از زیباترین پسر دنیا گذاشتم (همیشه جاش همینجاست و مشغول تلویزیون نگاه کردنه!)