خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

یک زن!!!

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست ؟

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد


زنی را با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
زنی را می شناسم من....


زنی را می شناسم من....

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من
زنی را
....


یک دختر

فریاد باران زده ی پیر دختریدرون حیاط خلوت یک دادگستری

«که خدایا چرا به کدامین گناه شوم
دلیل بیاور که خودت هم مقصری!»

تو فقط سایه ی یک مرد مبهمی
که حال مرا از خودم بالا میاوری!

اسم تو را درون خودم هی خط زدم
وقتی که از بودن من رنج می بری

هی آسمان و ریسمان را به هم می بافتی که ــ
بازنده ای تنها به یک جرم: «دختری!»

لیلایی ام که باخت درون این قفس ولی
با عشق تازه ات مجنون بهتری؟


جغد

همه جا تاریکه

پسرم خوابیده

من مث جغدا بیدارم

امشب اصلا خوابم نمی یاد

شب از نیمه گذشته

گوسفندا تموم شدن

ولی خوابم نبرد... 

 

 

 

دلم گرفته است

 

به ایوان می روم و انگشتانم را

 

بر پوست کشیده ی شب می کشم

 

چراغ های رابطه تاریکند...  

 

 

دنبال یه کسی گشتم که حرفامو گوش کنه

دلم غصه داره

انگار یه هم صحبت خوبی پیدا نمیشه

وای یعنی امشب

یه آدم پیدا نمی شه...

               شاید خدا بخواد حرف هامو گوش کنه...    

 

ستاره

    امشب آسمون پر ستاره ست

     ستاره هاش مثله یه نقطه ان

     انگار یه نفر یه ظرف پر ستاره داشته و

     پاش گیر کرده به ماه و تمومه اونا ریختن روی آسمون

     شلخته همه جا پراکنده شدن

                     باز فردا خورشید مجبوره همشون رو جمع کنه ... 

 

بوسه

دوستان گفته بودن از طرف اونا پسرمو ببوسم 

به همین مناسبت یه شعر در مورد بوسه میزارم!!!      

 

 

بوسه یعنی وصل شیرین دولب 

بوسه یعنی عشق در اعماق شب

 

بوسه یعنی مستی از مشروب عشق

بوسه یعنی آتش و گرمای تب

 

بوسه یعنی لذت از دلدادگی

لذت از شب لذت از دیوانگی

 

بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق

طعمه شیرینی به رنگ سادگی  

 

.بوسه آغازی برای ما شدن

لحظه ای با دلبری تنها شدن.  

 بوسه آتش میزند بر جسم و جان .

 بوسه یعنی عشق من ، با من بمان.

 

شرم در دلدادگی بی معنی است .
بوسه بر میدارد این شرم از میان.

 

طعم شیرین عسل از بوسه است .

 پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است .

 

بهترین هدیه پس از یک انتظار .

 بشنوید از من فقط یک بوسه است.

 

بوسه را تکرار می باید نمود.

 بوسه یعنی عشق و آواز و سرود.

 

بوسه یعنی وصل جانها از دو لب.

 بوسه یعنی پر زدن ، یعنی صعود


بوسه یعنی عشق خالی از گناه

 بوسه یعنی قلب تو از آن من

بوسه یعنی تو همیشه مال من.

 

بوسه یعنی شادی و شور و نشاط  

من بیشتر وقتی پسرم خوابه می بوسمش