خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

تنهایی

امروز با صاحب کارم دعوام شد 

دلم خیلی سوخت 

باید سکوت کنم 

باید ... 

امشب خیلی حس حس تنهایی بدی داشتم 

مث همیشه خونه بود و تاریکی  

میخوام گریه کنم 

اما میترسم محمد بیدار بشه رفتم زیر پتو داد میزدم از درون.. 

سردرگمم خیلی زیاد 

سردرگم

سلام 

امتحانات و پروژه ها باعث شد دیر بیام 

خدا رو شکر خوب تموم شد 

بعضی از شبها تا صبح یه دستم پسرم بود و دست دیگم کتاب!!! 

 

 

چند وقته که یه حسی دارم یه حس تلخ 

از چی نمی دونم ؟!

این روزا سردرگم تر از همیشم 

چیزی که فکر می کردم بودنش مایه آرامشم میشه  

حالا شده باعث فکراهای جور وا جورم....

یه وقتایی آدم حتی آرزو می کنه یه سری اتفاق های خوب تو زندگیش نیفته!!!  

شبیه یه پازل به هم ریختم 

که چند تا تیکمم گم شده!؟!؟ 

انگار نوشتن رو هم فراموش کردم !

خدایا کمکم کن... 

درس

درس خواندن چقدر دلگیر است

در اتاقی

که از تو خسته شده

گوش دادن به تیک تاک زمان

زل زدن              

به کتاب بسته شده

اسپند

دل من پشت سرت

کاسه آبی شد و ریخت

کی شود پیش روی تو اسپند شوم...



من شکستم تا تو را عاشق کنم

بعد من باران فقط آب است و بس

هر که بعد از من سراغت را گرفت

زشت یا زیبا فقط خواب است و بس . . .

ستاره چیدن!!!

امشب بی اختیار یاد یه خاطره تلخ افتادم

دلم نمی خواد منطقی باشم

دلم می خواد حسود و بد جنس باشم



 


وقتی سرت را بالا می گیری

توی آسمون شب

نگاهت به جای دیدن ماه به طرف ستاره ها کشیده می شود

هزاران هزار ستاره

کدامین ستاره به تو چشمک می زند

ستاره ی کم نور یا ستاره ای پر فروغ

دنبال ستاره ای باش که چشمکش تنها برای توست

و تنها برای تو نور می تابد

از چشمک های ممتد و پیاپی ستاره های بزرگ و نورانی بپرهیز

آن ستاره

به همه می نگرد

و همه به آن می نگرند...