خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خستگی

از تکرار هر روزه دلگیرم 
 
نسبت به تخته سیاه و دانشگاه بی حوصلم
 
از نق نق های پسرم واسه دندان در آوردن خستم  
 
از اینکه مث جغدا بیخواب شدم بیزارم 
 
 

 
 
شیشه من...  
شیشه ای می شکند
یک نفر می پرسد
که چرا شیشه شکست
مادر می گوید
شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه ی پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست
عابری خنده کنان می آمد
تکه ای ازآن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می گذاشت
اما امشب دیدم
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید
از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است
دل من سخت شکست اما
هیچ کس هیچ نگفت
و نپرسید چرا!!!! 
 

ابهام

باتوکل برخدا وقدرتی که فرزندم بهم می ده هیچوقت به راهی که دارم میرم شک نکردم اما  یه ابهامی تو وجودمه که بعضی وقتا دلم ازش میگیره 

ابهام اینکه فرزندم فردا می فهمه زندگیمو به پاش گذاشتمو باهام می مونه 

 ابهام اینکه فردا روزی ازم نگیرنش 

ابهام اینکه می تونم همه نیازهاشو برطرف کنم  

 ابهام اینکه می تونم یه جوری باشم که فردا بهم افتخار کنه

ابهام اینکه می شه کاری کنم که کمبود پدر نداشتن رو کمتر احساس کنه 

ابهام اینکه فردا ندانسته منو به خاطر صبر نکردن مواخذه نکنه 

ابهام اینکه فردا کاری که پدرش درحقم کرد و باهام نکنه  

 

ولی همه این ابهامها و خیلی خیالات شیطانی دیگه رو یه نیرو از بین می بره اونم نیروی مادرانه است 

آره من هر کاری از دستم بیاد وبتونم در حق فرزندم می کنم اگر وفادار بود که هیچ وگرنه هم خدا یارو یاورش باشه....

زیبایی چیست؟

این که هر روز با کوبیدن یه اثباب بازی تازه به سرم بیدارم می کنی یعنی زیبایی  

این که هر روز خیلی ساده و بی ادعا بهم لبخند می زنی یعنی زیبایی 

ین که تو دنیا جز تو دلم برای هیچکس پر نمی زنه یعنی زیبایی 

این که هیچوقت از اذیت هات دلخور نمی شم یعنی زیبایی 

ین که وقتی بالای جسد خرابکاری هات می ایستی بی اختیار خندم می گیره یعنی زیبایی 

این که هیچوقت دلم نمی یاد دعوات کنم یعنی زیبایی 

ین که با یه بوسه دلمو از غم ها جدا میکنی یعنی زیبایی 

این که من و هم بابا هم ماما صدام می کنی یعنی زیبایی 

ان که تازگی ها تو بغلم می کنی یعنی زیبایی

این که هر شب تا نیمه شب از سر و کولم بالا میری و حسابی هلاکم می کنی یعنی زیبایی  

ین که هرشب مث جغدا بالای سرت می شینم و خوابیدنت رو نگاه می کنم یعنی زیبایی 

این که هر شب خاطراتم که پر از اسم توست با اشک شوق می نویسم یعنی زیبایی 

این که روزا که میرم دانشگاه تا شب هزاربار دلم هواتو می کنه یعنی زیبایی  

این که شادیهام با تو معنا پیدا می کنه یعنی زیبایی 

 

 

می بینی هر چی تو زندگیم قشنگه با تو زیبایی پیدا می کنه 

قشنگی های زندگیم زیاده بی خیال زشتی ها....

 

 

خلاصه زندگی ام

 

وقتی با هزارامید و آرزو ازدواج کردم هرگز فکر نمی کردم یه روزی طلاقنامه دستم باشه بر اثر یه اشتباه بزرگ با کسی ازدواج کردم که هیچ تعهد اخلاقی و شرعی به خانواده اش نداره مدتی به خاطرفرزندم صبر کردم اما هر روز وقیح تر از قبل میشد و دست آخر خودش و خانوادش برای طلاق اقدام کردند...  

من ماندم و بچه ای که جز من دراین دنیا کسی ندارد ناباورانه نگهداری کامل بچه رو تا آخرعمر به من سپرد....(فکر می کنید میشه بهش گفت پدر؟!؟!) 

اوایل امید داشتم که دوری از بچه ۶ ماهه ش اونو به فکر بندازه و دلش(!) تنگ بشه و برگرده اما نیومد حتی یه خبرم از ما نگرفت... 

حالا بعد یک سال دیگه مطمئنم هرگزنخواهد آمد(من هم به خاطر خیانتهایی که بهم کرده بود ازش بیزار بودم اما اگه برمی گشت به خاطر اینکه پدر بچم بود حاضر به زندگی بودم) 

منم و یه دنیا بی رحمی 

از اینکه در سن ۲۲ سالگی با یه بچه تنهام و آینده ی خوبی ندارم ناراحتم اما بیشتر از اون از بی پدری فرزندم رنج می برم 

شکست بدی بود اما 

... یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه ...   

 

تصویر یک مادر 

تصمیم گرفتم رو پای خودم بایستم نزارم دشمن از دیدن شکست من لذت ببره و دوست از دیدن ناراحتیم عذاب بکشه 

میخندم شادم و پر توان همه تلاشمو می کنم که آینده فرزندم رو خوب بسازم 

دارم درس میخونم تا بتونم یه کار مناسب پیدا کنم و برای هزینه های زندگی به کسی آویزون نشم... 

یک ترم دیگه لیسانس می گیرم قصد دارم برای فوق لیسانس هم شرکت کنم 

فعلا یه مقداری پول برای درس خوندن دارم فکر می کنم بهترین سرمایه گذاری همین درس خوندنه 

مطمئنم خدا تنهام نمی زاره...